معنی جرا
فرهنگ معین
(جِ) [ع. جری] (اِ.) راتبه، وظیفه جنسی، اجرا، جیره.
(جَ) [ع.] (اِ.) نفقه، آن چه بدان معاش گذرانند، اخراجات.
فرهنگ فارسی هوشیار
وظیفه، نفقه
هلم جرا
هم چنین روا رو همچنین.
پر جرا ء ت
(صفت) پرجگر دلیر.
بهادری
دلیری یلی گردی شجاعت دلیری، جرا ت جسارت.
اژدهال
(صفت) آنکه دلی چون اژدها دارد قوی دل پر جرا ء ت.
پیش نرفتنی
(صفت) غیر قابل جرا انجام ناپذیر مقابل پیش رفتنی.
فرهنگ عمید
حل جدول
فارسی به عربی
لا غنی عنه
معادل ابجد
204