معنی جدا کردن و کندن

حل جدول

کندن و جدا کردن

سلب


جدا کردن و کندن

انتزاع

سلب


جدا کردن

‌تفکیک

گسلاندن

فرهنگ فارسی هوشیار

جدا جدا کردن

از هم دور ساختن


جدا کردن

(مصدر) منفصل کردن سوا کردن، دور کردن، تمیز دادن.


جدا

سوا، تنها، منفصل، جدا کردن

فرهنگ معین

کندن

حفر کردن، جدا کردن، کشیدن و از بیخ برآوردن، جدا کردن چیزی که متصل به چیز دیگر است. [خوانش: (کَ دَ) [په.] (مص م.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

کندن

حفاری، حفر، گود کردن، حکاکی، بریدن، جدا کردن، قطع کردن

فرهنگ عمید

کندن

بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال، حفر کردن: زمین را کند،
جدا کردن چیزی از چیز دیگر: چسب را از روی شیشه کند،
درآوردن لباس: جورابش را کند،
ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ، چوب، یا فلز، حکاکی کردن: نام او را پایین مجمسه کنده بودند،
(مصدر لازم) [مجاز] جدا شدن از فردی که قبلا مورد علاقه بوده، ترک کردن،
(مصدر متعدی) خراب و ویران کردن،

فارسی به ایتالیایی

جدا کردن

separare

staccare

فارسی به آلمانی

جدا کردن

Einfach, Einzel, Einzeln, Einzelne, Einzelner, Einzig, Ledig, Probieren [verb], Versuchen, Wade [noun]

فارسی به عربی

جدا کردن

ابتر، اقطع، تقسیم، جزء، شق، فرد، قطعه، محاوله، منفصل

معادل ابجد

جدا کردن و کندن

412

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری