معنی جدا نشدنی
فارسی به انگلیسی
Integral, Inherent
فرهنگ فارسی هوشیار
فارسی به ایتالیایی
inseparabile
لغت نامه دهخدا
نشدنی. [ن َ ش ُ دَ] (ص لیاقت) ناشدنی. محال. ممتنع. ناممکن. (یادداشت مؤلف). مقابل شدنی. رجوع به شدنی شود.
مترادف و متضاد زبان فارسی
غیرممکن، محال، ناشدنی،
(متضاد) ممکن
واژه پیشنهادی
گویش مازندرانی
جدا – سوا
معادل ابجد
422