معنی جدا شدگی

حل جدول

جدا شدگی

انشقاق

لغت نامه دهخدا

شدگی

شدگی. [ش ُ دَ / دِ] (حامص) حالت و کیفیت شده. رجوع به شده شود.


درهم شدگی

درهم شدگی. [دَ هََ ش ُ دَ / دِ] (حامص مرکب) مخلوط بودن. درهم بودن.غیطله. (از منتهی الارب). و رجوع به درهم شدن شود.


خیس شدگی

خیس شدگی. [ش ُ دَ / دِ] (حامص مرکب) ترشدگی. (یادداشت مولف).


به شدگی

به شدگی. [ب ِه ْ ش ُ دَ / دِ] (حامص مرکب) حالت نقاهت مریض و شفای آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.

گویش مازندرانی

جدا

جدا – سوا

فرهنگ فارسی هوشیار

جدا

سوا، تنها، منفصل، جدا کردن


دو تا شدگی

خمیدگی، روی هم افتادگی و تا شدگی و دولائی

واژه پیشنهادی

جدا جدا

یکی یکی، تک تک

منفک - تفکیکی -سوا سوا

فرهنگ عمید

جدا

متفاوت، متمایز،
دور از هم، سوا،
(قید) تنها، جداگانه،
[قدیمی] بیگانه،
* جداجدا: (قید)
جداگانه، علی‌حده،
تک‌تک، یکی‌یکی،
* جدا شدن (گشتن): (مصدر لازم)
پایان دادن به رابطۀ زناشویی،
دور شدن،
گسیخته شدن،
سوا شدن، قطع شدن،
[قدیمی] متمایز شدن،
* جدا کردن (ساختن): (مصدر متعدی)
از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر،
سوا کردن، قطع کردن،
از هم دور کردن،
برگزیدن،
متمایز کردن،

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

معادل ابجد

جدا شدگی

342

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری