معنی جدا شده
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی هوشیار
حل جدول
گویش مازندرانی
جدا – سوا
واژه پیشنهادی
فرهنگ عمید
متفاوت، متمایز،
دور از هم، سوا،
(قید) تنها، جداگانه،
[قدیمی] بیگانه،
* جداجدا: (قید)
جداگانه، علیحده،
تکتک، یکییکی،
* جدا شدن (گشتن): (مصدر لازم)
پایان دادن به رابطۀ زناشویی،
دور شدن،
گسیخته شدن،
سوا شدن، قطع شدن،
[قدیمی] متمایز شدن،
* جدا کردن (ساختن): (مصدر متعدی)
از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر،
سوا کردن، قطع کردن،
از هم دور کردن،
برگزیدن،
متمایز کردن،
فرهنگ معین
سوا، دور از هم، تنها، منفرد، ممتاز، مشخص. [خوانش: (جُ) (ص.)]
فارسی به عربی
آخر، بشده، عده، علی حده، منفصل، منفصلا
معادل ابجد
317