معنی جدایی کننده
حل جدول
فرهنگ عمید
قطع رابطۀ زناشویی، طلاق،
دوری، فراق،
تفکیک: جدایی دین از سیاست،
مترادف و متضاد زبان فارسی
دوری، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران، طلاق، انفکاک، انفصال، برش، قطع،
(متضاد) وصال، وصل
فارسی به آلمانی
Abschneiden, Abtrennung
واژه پیشنهادی
فرهنگ معین
دور از هم بودن، تنهایی. [خوانش: (جُ) (حامص.)]
فرهنگ فارسی هوشیار
تنهائی، بعد، هجر، فراق
معادل ابجد
157