معنی جداشدگی

حل جدول

جداشدگی

انفکاک

انفصال

انشقاق

فارسی به انگلیسی

جداشدگی‌

Detachment, Severance

فارسی به عربی

جداشدگی

انشقاق

انگلیسی به فارسی

segregation

جداشدگی


separation

جداشدگی

اسپانیایی به فارسی

desunin

جدایی، جداشدگی، انفصال، نفاق، عدم اتفاق.

فرهنگ معین

گسیختگی

(گُ تِ یا تَ) (حامص.) جداشدگی، پاره شدگی.

سوئدی به فارسی

sndring

جدایی، تفکیک، انفصال، جدایی، جداشدگی، انفصال، نفاق، عدم اتفاق،

عربی به فارسی

انشقاق

جدایی , جداشدگی , انفصال , نفاق , عدم اتفاق , ترک , انشعاب , دوبخشی , شکافتن

لغت نامه دهخدا

وثاءة

وثاءه. [وَ ءَ] (ع اِمص) کفتگی که به گوشت رسد و به استخوان نرسد و گویند دردگینی استخوان بدون شکستگی، و گویند جداشدگی. || (مص) کفته شدن گوشت بی شکستگی. (از اقرب الموارد).

وثاءه. [وَ ءَ] (ع اِمص) کفتگی که به گوشت رسد و بس یا دردگینی استخوان و عیب آن بی شکستگی یا جداشدگی گوشت از استخوان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به وثاء شود.


وثاء

وثاء. [وَث ْءْ] (ع اِمص) وَثاه. کفتگی که به گوشت رسد و بس یا دردگینی استخوان و عیب آن بی شکستگی یا جداشدگی گوشت از استخوان. گویند به وث ء لاوثی او هو قول العامه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (بحرالجواهر). || (مص) میرانیدن گوشت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || کفته و معیوب کردن دست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).


تقاطع

تقاطع. [ت َ طُ] (ع مص) ازیکدیگر بریدن. (زوزنی). بریدن دو گروه از یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باهم قطع نمودن یکدیگر را. (غیاث اللغات) (آنندراج). ضد تواصل. (اقرب الموارد). حصه حصه شدن ارحام. || جدا شدن پاره ای از چیزی. (از اقرب الموارد). از هم جداشدگی. || قطع کردن دو چیز همدیگر را از وسط و مانند خاج واقع شدن دو چیز بر روی هم. (ناظم الاطباء): چهارراه محل تقاطع دوراه است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


انفکاک

انفکاک. [اِ ف ِ] (ع مص) زایل گردیدن کف پای شخصی از جای خود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). زایل گردیدن پای از جای خود. (از اقرب الموارد). از جای بشدن عضو. (تاج المصادر بیهقی). از بند بیرون آمدن استخوان. از جادررفتن. دررفتگی. (یادداشت مؤلف). یقال انفکت قدمه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || گشاده شدن میان انگشتان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گشاده شدن انگشتان. (از اقرب الموارد). || از هم جدا گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از هم جدا شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). انفصال. (از اقرب الموارد). جدا شدن. (ترجمان القرآن جرجانی). || آزاد گشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آزاد شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ترجمان القرآن جرجانی) (از اقرب الموارد). یقال انفکت رقبه فلان من الرق. || ماانفک فلان قائماً؛ ای مازال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در این معنی از افعال ناقصه و ملازم نفی است. (از اقرب الموارد). || (اِمص) از هم جداشدگی. جدایی. (ناظم الاطباء).
- انفکاک قوی، (اصطلاح سیاسی) جدایی قوای فعاله ٔ مملکت از یکدیگر، مثلاً انفکاک قوای سیاسی از روحانی. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
انفکاک شی ٔ از نفس محال است، قاعده ٔ فلسفی است که گوید هیچ چیز جز خود او نتواند بود. (ازامثال و حکم مؤلف).
انفکاک علت از معلول محال است. (یادداشت مؤلف).
|| آزادشدگی و آزادگی. (ناظم الاطباء).
- انفکاک رقبه، رهایی از بندگی و آزادی. (ناظم الاطباء).

معادل ابجد

جداشدگی

342

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری