معنی جبین

فارسی به انگلیسی

جبین‌

Brow, Forehead

نام های ایرانی

ماه جبین

دخترانه، ماه (فارسی) + جبین (عربی)، مه جبین

فرهنگ معین

جبین

(جَ) [ع.] (اِ.) پیشانی، یک طرف پیشانی.

(جُ بّ) (اِ.) = چپین: طبق چوبین، سله.

فرهنگ عمید

جبین

پیشانی،
[جمع: جبنا] [قدیمی] ترسو،

فرهنگ فارسی آزاد

جبین

جَبیْن، پیشانی، ترسو (جمع: اَجْبُن- جُبُن- اَجْبنَه).
َ َ

لغت نامه دهخدا

آفتاب جبین

آفتاب جبین. [ج َ] (ص مرکب) صاحب جبین تابان.


لاله جبین

لاله جبین. [ل َ / ل ِج َ] (ص مرکب) نکوروی. خوبروی. مه جبین:
هم بت زنجیر جعدی هم بت زنجیر زلف
هم بت لاله جبینی هم بت لاله رخان.
منوچهری.


روشن جبین

روشن جبین. [رَ / رُ ش َ ج َ] (ص مرکب) آنکه جبین او روشن است. گشاده روی:
جبهه ٔ او را گشایشهایی از چین غضب
موج صیقل می کند روشن جبین آیینه را.
صائب (از آنندراج).
باد ز عدل شه روشن جبین
روی زمین غیرت خلد برین.
؟ (از حبیب السیر).


صبح جبین

صبح جبین. [ص ُ ج َ] (ص مرکب) سپیدپیشانی و کنایه از سپیدچهره است از باب ذکر جزء و اراده ٔ کل:
تا کی آن صبح جبین ز آن نمکین لب تأثیر
خنده از دور بداغ من مهجور زند.
محسن تأثیر.


ماه جبین

ماه جبین. [ج َ] (ص مرکب) کسی که پیشانی وی مانند ماه درخشان و تابان باشد. (ناظم الاطباء):
چون فلک هرکه برد سجده ٔ خاک در تو
شود از خاصیت خاک درت ماه جبین.
سلمان ساوجی.
|| ازاسمای محبوب است. (آنندراج). معشوق زیباروی:
خورشید نماینده بتی، ماه جبینی
کافوربناگوش مهی، مشک عذاری.
سنائی.

حل جدول

جبین

پیشانی

فارسی به عربی

جبین

حاجب

گویش مازندرانی

جبین

پاداش

فرهنگ فارسی هوشیار

جبین

ترسو، بددل


زهره جبین

(صفت) دارای چهره یی مانند زهره ناهید رخسار زهره جبین.

معادل ابجد

جبین

65

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری