معنی جایگزین

مترادف و متضاد زبان فارسی

جایگزین

جانشین، ثابت، مستقر

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

جایگزین

جانشین، خلف، بدل

فرهنگ معین

جایگزین

(گُ) (ص فا.) کسی که جایی را برای خویش انتخاب کند، آن که یا آن چه که در جایی استقرار یابد.

فرهنگ عمید

جایگزین

کسی یا چیزی که به‌جای کسی یا چیزی دیگر قرار می‌گیرد و معمولاً هر دو دارای ویژگی‌های مشابه می‌باشند،

حل جدول

جایگزین

جانشین، مستقر

بدیل


جایگزین اصل

فرع


جایگزین قرنیز

اسکوتیا


جایگزین کبریت

فندک

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

جایگزین

101

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری