معنی جا
فرهنگ معین
مکان، موضع، رختخواب، بستر، منزل، مأوا، ظرف، بشقاب، قدر، منزلت.، از ~ دررفتن کنایه از: عصبانی شدن، خشمگین شدن.، ~ تر است و بچه نیست کنایه از: فرد مورد نظر دررفته، آن شی ء از میان رفته. [خوانش: [په.] (اِ.)]
جنس بدلی یا نامرغوب را به جای مرغوب و اصلی به کسی دادن یا فروختن، قالب کردن، از ترس، نظر و تصمیم خود را عوض کردن، کسی را به جای دیگری معرفی کردن. [خوانش: زدن (زَ دَ) (مص م.)]
فرهنگ عمید
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اطاق، خانه، مسکن، منزل، جایگاه، ماوا، ماوی، محل، مقام، مقر، مکان، فضا، موضع، بستر، رختخواب، اندازه، حد، توانایی، جرات
فارسی به انگلیسی
Accommodations, Capacity, Compartment, Ery _, Lieu, Locale, Locality, Location, Locus, Place, Point, Position, Print, Quarters, Rack, Room, Site, Situation, Space, Spot, Stand, Station, Stead, Void, Where, Whereabouts, Zone, Lot
فارسی به ترکی
yer
فارسی به عربی
اسکان، غرفه، فضاء، محطه، مضجع، مقبس، مقعد، مکان، منتجع، منزل، منصب شاغر، ناحیه
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
محل، مکان و مقام، موضع
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Abstand (m), Das haus, Haus (n), Kammer (m), Leerstelle, Leerzeichen, Raum (m), Raum (m), Rente (f), Sitzend, Sitzung (f), Stube (f), Unterkunft (f), Unterkunft, Zimmer (n), Zwischenraum (m), Der ort [noun], Einpassen, Lage (f), Ort (m), Örtlichkeit (f), Platz (m), Sitz (m), Sitzplatz (m), Anlegen, Bettplatz (m)
معادل ابجد
4