معادل ابجد
تیز در معادل ابجد
تیز
- 417
حل جدول
تیز در حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تیز در مترادف و متضاد زبان فارسی
-
تند، حاد، چابک، سریع، برا، بران، برنده،
(متضاد) کند، پرادویه، تلخمزه، گس، باد، ریح، گوز، باهوش، دقیق، هوشیار، زیرک،
(متضاد) دیرفهم، کمهوش. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
تیز در فرهنگ معین
- (اِ.) باد صداداری که از مقعد خارج شود.
- بُرنده، هر چیز که مزه آن تند باشد و زبان را بسوزاند، مانند فلفل، هوشیار، مراقب. 4- (ق. ) (عا. ) سریع، فوری. [خوانش: [په. ] (ص. )]. توضیح بیشتر ...
- تندخو، بدخو.2- زرد، بی رنگ. [خوانش: (ق.ص.)]
لغت نامه دهخدا
تیز در لغت نامه دهخدا
- تیز. (ص) معروف است که نقیض کند باشد. (برهان) (از انجمن آرا). مقابل کند. (آنندراج). بران و قاطع و حاد و برنده. (از ناظم الاطباء). بران. برنده. تند. قاطع. سخت برنده. مقابل کند. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پارسی باستان «تیگرا خئودا» (دارنده ٔ خود نوک تیز) اوستا «بروئیثرو تئه ژا» (با لبه ٔ تیز) پهلوی «تیج » پازند «تیژ» نیز در پهلوی «تیش » به معنی تبر. هندی باستانی «تیج »، «تجتی » (تیز کردن تیز بودن). کردی «تیژ» بلوچی دخیل «تیز» افغانی دخیل «تیز»، «تیزل » سریکلی «ته ایز» وخی «تیز» مازندرانی و گیلکی «تیج » در پارسی تیج (تبر) و تیشه (تبر). توضیح بیشتر ...
- تیز. [ت َ] (ع مص) غلبه نمودن. || لرزیدن تیر که در نشانه زده باشند. یقال: تاز السّهم فی الرمیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
- تیز. [ی َزز] (ع اِ) سخت الواح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شدیدالالواح از گور خران یا خران. (از ذیل اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
تیز در فرهنگ عمید
-
[مقابلِ کُند] هرچیزی که نوک یا لبۀ آن بسیار نازک و بُرنده باشد، مثل شمشیر، کارد، چاقو، سوزن، و مانندِ آن، بُرنده،
[قدیمی، مجاز] تند، شتابان،
[قدیمی، مجاز] چست، چالاک،
هرچیزی که طعم آن تند باشد و زبان را بسوزاند،
دارای بوی تند،
[مجاز] شدید: آتش تیز،
کشیده، دراز: بینی نوکتیز،
[مجاز] حساس: چشمان تیز، گوشهای تیز،
[مجاز] زیر، نازک، و بلند: صدای تیز،
(اسم) [قدیمی] باد صداداری که از مقعد خارج میشود، ضرطه،
* تیز شدن: (مصدر لازم)
بُرنده شدن لبۀ تیغ یا نوک چیزی که کُند شده است،
[مجاز] برانگیخته شدن،
[مجاز] خشمگین شدن،
* تیز کردن: (مصدر متعدی)
برنده ساختن لبۀ تیغ یا نوک چیزی که کُند شده است،
[مجاز] برانگیختن،
[مجاز] خشمگین ساختن،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
تیز در فارسی به انگلیسی
- Acute, Biting, Fine, Incisive, Keen, Penetrative, Reedy, Salient, Sharp, Supple, Trenchant. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی
تیز در فارسی به ترکی
- keskin, sivri
فارسی به عربی
تیز در فارسی به عربی
- بیره مره، حاد، حار، حارق، سریع، کبح، متحمس، محزن، مدبب
فرهنگ فارسی هوشیار
تیز در فرهنگ فارسی هوشیار
- بران، برنده، قاطع غلبه نمودن هم میاید
فارسی به ایتالیایی
تیز در فارسی به ایتالیایی
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید
قافیه