معنی تکدی گری

حل جدول

تکدی گری

گدایی


تکدی

گدایی

لغت نامه دهخدا

تکدی

تکدی. [ت َ ک َدْ دی] (ع مص) تکلف در سؤال. (از اقرب الموارد). حاجت خواهی از این و آن در کوی و برزن. گدائی. و رجوع به تکدیه شود.


تکدی کردن

تکدی کردن. [ت َ ک َدْ دی ک َ دَ] (مص مرکب) گدائی کردن. صدقه خواستن. و رجوع به تکدی شود.


گری

گری. [گ ِ] (فعل امر، اِمص) ریشه ٔ معنی گریستن و گرییدن. (حاشیه ٔ برهان چ معین). || گریه و امر به گریه کردن یعنی گریه کن. (فرهنگ اسدی) (برهان) (آنندراج):
تو اکنون به درد برادر گری
چه با طوس نوذر کنی داوری.
فردوسی.
بیش از آن باشد کز عشق تو چون موی شدم
سال تا سال خروش و ماه تا ماه گری.
فرخی.
بر آسمان ز غم عاشقی است اختر من
بر آن گری که مر او را چنین بود اختر.
فرخی.
ای ابر بهمنی نه بچشم من اندری
تن زن زمانکی و بیاسا و کم گری.
فرخی.
|| (نف) در شاهد زیر به معنی گریان است:
بینند بخون خصم و برخصم
تیغ تو گری و آسمان خند.
خاقانی (دیوان ص 617).

گری. [گ ِ] (اِ) گره باشد اعم ازگره ریسمان و چوب و امثال آن. (برهان) (آنندراج).

گری. [گ َ] (اِ) هر پیمانه را گویند خواه جریب که پیمانه ٔ زمین است و خواه گز که زمین و جامه و امثال آن بدان پیمایند و گز کنند و خواه کیله که پیمانه ٔ غله است و خواه پنگان که پیمانه ٔ ساعت باشد و آن جامی است از مس و در بن آن سوراخی کنند بعنوانی که چون آن را بر زیر آب گذارند بعد از گذشتن یک ساعت نجومی پر آب میشود و به ته آب می نشیند. (برهان) (آنندراج). جریب. (مهذب الاسماء) (السامی): و بر جهان برین جملت... خراج نهاد، کشته های غله بوم، از یک گری زمین خراج یک درم سیم نقره. زمین رزبوم از یک گری زمین خراج هشت درم. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 93).
عشق تو همچون قلک خرمن شادی بداد
صد کس را یک قفیز یک کس را صد گری.
سنایی.
باش تا چون چشم ترکان تنگ گردد گور تو
گرچه خود را گور سازی در مسافت ده گری.
سنایی.
زانکه امثال مرا بی شاعری بسیار داد
کاخهای چار پوشش باغهای چل گری.
انوری (از آنندراج).
چرخ است و خوشه ای بزکاتش مدار چشم
کان صاع کو دهد دو گری یک قفیزنیست.
خاقانی.
|| اندکی از ساعت شب روزی را نیز گری گویند و آن بیست و دو دقیقه و سی ثانیه ساعت باشد. (برهان).

گری. [گ ِ رِ] (اِخ) توماس. شاعر انگلیسی متولد در لندن. (1716- 1771م.). شعرهای رثایی او مملو از حزن و ظرافت است.

گری. [گ َ] (حامص) (از: گر +ی حاصل مصدر، اسم معنی) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). گر بودن یعنی علت جرب داشتن. (برهان) (آنندراج).

گری. [گ َ] (پسوند) از گر + ی (حاصل مصدر). اسم مصدرهای مختوم به گری بر دو قسم اند: الف - بخشی آنها هستند که بدون (ی) مورد استعمال دارند، مانند دادگری، بیدادگری، آهنگری، مسگری، آرایشگری، کیمیاگری، زرگری، خوالیگری، که دادگر، بیدادگر، مسگر، آرایشگر، کیمیاگر، زرگر و خوالیگر استعمال شده. در این نوع کلمات «ی » اسم مصدربه کلمات مختوم به پساوند «گر» (پساوند شغل، مبالغه) الحاق شده:
یکی گفت ما را بخوالیگری
بباید بَرِ شاه رفت آوری.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 35).
و در نجوم و تقویم گری و مولودگری و فال گویی و آرایشگری بجد و هزل درونرود. (قابوسنامه صص 112- 113).
گر به چین از صورت رویت یکی نسخه برند
بتگران چین همه توبه کنند از بتگری.
امیر معزی نیشابوری (دیوان ص 107).
سامری گر زرگری بر صورت گوساله کرد
کرد جادو چشم او بر چهره ٔ من زرگری.
امیر معزی (ایضاً ص 714).
حافظ غبار فقر و قناعت زرخ مشوی
کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 315).
خانه ٔ شرع خراب است که ارباب صلاح
در عمارت گری گنبد دستار خودند.
طالب آملی (از دستور پهلوی ص 101).
ب - بخش دیگر آنها هستند که بدون «ی » مورد استعمال ندارند، مانند: قاضیگری، لوطیگری، وحشیگری، لاابالیگری، صوفیگری، که قاضیگر، لوطیگر، وحشیگر، لاابالیگر، صوفیگر نیامده: قاضی بوالهیثم پوشیده گفت و وی فراخ مزاح بود: ای ابوالقاسم ! یاد دارکه قوادی به از قاضیگری است. (تاریخ بیهقی از امثال و حکم دهخدا: قوادی به از).« روی لوطیگری این کار را انجام بده ». «وحشیگری نکن ». «لاابالیگری را کنار بگذار». در قدیم بجا «گری » در این نوع کلمات همان «ی » اسم مصدر استعمال میشد: قاضیی، صوفیی، بعدها چون تلفظ دو «ی » را ثقیل دانسته اند، بجای «ی » اسم مصدر گری را آوردند که افاده ٔ همان معنی کند. (اسم مصدر - حاصل مصدر تألیف دکتر معین صص 85- 86):
شه از خواب دوشینه سر برگرفت
نیایشگری کردن از سرگرفت.
نظامی.
نهادی کلاه کیانی ز سر
بخدمتگری چست بستی کمر.
نظامی.
گرچه بشعر اندرون ز کدیه گری نیست
من بچنین شعر بر دلش بگرایم.
سوزنی.
نخوردم بحیلت گری مال کس.
سعدی (بوستان).
که من بجلوه گری پای زشت می پوشم
نه پر و بال نگارین همی کنم اظهار.
سعدی.
گویند که دوش شحنگان تتری
دزدی بگرفتند به صد حیله گری.
سعدی (رباعیات).

فرهنگ عمید

تکدی

با الحاح چیزی از مردم خواستن، گدایی، دریوزگی،

فرهنگ معین

تکدی

(تَ کَ دِّ) [ع.] (مص ل.) گدایی کردن.

مترادف و متضاد زبان فارسی

تکدی

دریوزه، دریوزگی، دریوزه‌گری، سوال، صدقه‌خواهی، کدیه، گدایی، گدایی کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

تکدی

گدائی

فرهنگ فارسی آزاد

تکدی

تَکَدِّی، گدائی کردن، گدائی،

معادل ابجد

تکدی گری

664

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری