معنی تکان دادن

لغت نامه دهخدا

تکان دادن

تکان دادن. [ت َ دَ] (مص مرکب) از جای خود حرکت دادن و راندن و لرزانیدن وجنبانیدن. (ناظم الاطباء). || جنبانیدن چنانکه دوای مایع را در شیشه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || به زیر و بالا بسختی و شدت پیاپی حرکت دادن، چنانکه فرش قالین را برای فروریزانیدن گرد انباشته ٔ درون تار و پود آن. (یادداشت ایضاً). || افشاندن. افشانیدن. نفض. (یادداشت ایضاً).


تکان

تکان. [ت َ] (اِ) جنبش و حرکت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). صدمه و جنبش و لرزش و برجهیدگی از جای. (ناظم الاطباء). || ترس سخت ناگهانی. ترسی که از امر فجائی پیدا شود و دل بلرزاند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || لرزه. (یادداشت ایضاً). رجوع به تکان دادن و تکان خوردن شود.

تکان. [] (ترکی، اِ) ترکی شوک است که به فارسی خار گویند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). رجوع به شوک شود.

فارسی به انگلیسی

تکان‌ دادن‌

Whisk, Agitate, Hunch, Jar, Jolt, Rock, Shake, Shift, Toss, Vex, Wave, Wiggle, Wobble, Worry

فارسی به ترکی

تکان دادن‬

çırpmak, sallamak

فرهنگ فارسی هوشیار

تکان دادن

(مصدر) حرکت دادن جنبیدن. (مصدر) حرکت دادن جنبیدن.


قالی تکان دادن

گلانیدن غالی تکان دادن

مترادف و متضاد زبان فارسی

تکان دادن

لرزاندن، به‌لرزه درآوردن، جنباندن، حرکت دادن، منقلب کردن، متوجه ساختن، به خود آمدن

فارسی به ایتالیایی

تکان دادن

scuotere

sbattere

agitare

muovere

فارسی به آلمانی

تکان دادن

Festmachen, Gefäß (n), Haken (m), Kreischen, Krug (m), Problem (n), Ruck (m), Rücken, Schu.tteln, Wackeln, Wedeln

حل جدول

تکان دادن

جنباندن

فارسی به عربی

تکان دادن

تحریک، تزحزح، جره، زحام، عقبه، فاجی، قوت الدفع، مهرج، هزه


اهسته تکان دادن

هزهز

فرهنگ عمید

تکان

حرکت، جنبش،
لرز،
* تکان خوردن: (مصدر لازم)
جنبیدن،
لرزیدن،
* تکان دادن: (مصدر متعدی) حرکت دادن، جنباندن،

معادل ابجد

تکان دادن

530

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری