معنی تکان

فرهنگ عمید

تکان

حرکت، جنبش،
لرز،
* تکان خوردن: (مصدر لازم)
جنبیدن،
لرزیدن،
* تکان دادن: (مصدر متعدی) حرکت دادن، جنباندن،

فارسی به انگلیسی

تکان‌

Bump, Flirt, Flounce, Impetus, Jar, Jerk, Jolt, Jounce, Jump, Kick-Start, Motion, Rock, Shake, Start, Stir, Stroke, Swag, Swing, Toss, Turn, Twitch, Wag, Wave, Wince, Wobble, Wrench, Wriggle

لغت نامه دهخدا

تکان

تکان. [ت َ] (اِ) جنبش و حرکت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). صدمه و جنبش و لرزش و برجهیدگی از جای. (ناظم الاطباء). || ترس سخت ناگهانی. ترسی که از امر فجائی پیدا شود و دل بلرزاند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || لرزه. (یادداشت ایضاً). رجوع به تکان دادن و تکان خوردن شود.

تکان. [] (ترکی، اِ) ترکی شوک است که به فارسی خار گویند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). رجوع به شوک شود.

تکان. [ت ِ] (اِخ) دهی از دهستان چهاراویماق است که در بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

فرهنگ معین

تکان

(تَ) (اِ.) حرکت، جنبش.

حل جدول

تکان

سک

حرکت، جنبش، لرز

فرهنگ فارسی هوشیار

تکان

جنبش و حرکت

فرهنگ فارسی آزاد

تکان

تَکْان، اِعتماد، تَوَکُّل،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تکان

جنبش، حرکت، لرزش، لرزه، نوسان،
(متضاد) سکون، تزلزل

فارسی به عربی

تکان

تشنج، جره، حرکه، زحام، زحمه، صخره، صدمه، ضربه، مهرج، هزه


تکان تکان خوردن

خلیه

فارسی به ایتالیایی

تکان

scossa

فارسی به آلمانی

تکان

Antrag (m), Bewegung (f), Gefäß (n), Kreischen, Krug (m), Schwung (m), Erschu.ttern [verb], Ruck (m), Ruckweise (f), Schlag (m) [noun], Schnellen, Zucken, Fels (m), Felsen (m), Schaukeln, Schu.tteln, Stein (m), Wackeln, Wedeln, Wiegen

گویش مازندرانی

تکان هدائن

تکان دادن

معادل ابجد

تکان

471

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری