معنی تُم

حل جدول

تُم

نوک آهنین نیزه


نوک آهنین نیزه

تُم

لغت نامه دهخدا

تار و تنبک

تار و تنبک. [رُ تُم ْ ب َ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) رجوع به تار و تمبک شود.


تنبیدن

تنبیدن. [تُم ْ دَ] (مص) در تداول، افتادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || خراب شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


نتنبیدنی

نتنبیدنی. [ن َ تُم ْ دَ] (ص لیاقت) که تنبیدنی و خراب شدنی نیست. که محکم اساس و استوار است. مقابل تنبیدنی.


تنبک زدن

تنبک زدن. [تُم ْ ب َ زَ دَ] (مص مرکب) بمعنی انگشت زدن... (بهار عجم) (آنندراج). نواختن تنبک که یکی از آلات موسیقی ضربی است. رجوع به تنبک شود.


تنبک نواز

تنبک نواز. [تُم ْ ب َ ن َ] (نف مرکب) نوازنده ٔ تنبک. آنکه تنبک نوازد. تنبک زن:
شبی عیسی در این فیروزه ایوان
شده تنبک نواز مهر تابان.
؟ (از بهار عجم).


تنبکتی

تنبکتی. [تُم ْ ب ُ] (اِخ) احمدبن احمد عمر التکروری. مورخ و از مردم مغرب است. او راست: نیل الابتهاج بتطریز الدیباج. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 30).


میکروتوم

میکروتوم. [رُ تُم ْ] (فرانسوی، اِ) در عملیات میکرسکپی، یکی از ابزارهای تهیه ٔ مقطع می باشد که بخصوص در مطالعات نسج شناسی مورد استفاده می باشد. (از گیاه شناسی ثابتی ص 13).


استنبوتی

استنبوتی. [اُ تُم ْ تی ی] (ع اِ) میوه ایست. ابن لیون گوید: الاستنبوتی نوعان، احدهما اکبر من اللیمون محدّدالطرف تشوبه حمره و الثانی مدور علی شکل البطیخ الابیری. (دزی ج 1 ص 21).


تنباک

تنباک. [تُم ْ] (ع اِ) فلزی که از ترکیب مس و روی یا مس و روی و قلع بدست آید و این تصحیف تمباک است که به هندو مس باشد. (از دزی ج 1 ص 152).


تنبک

تنبک. [تَم ْ / تُم ْ ب َ] (اِ) جناغ زین اسب و دامنه ٔ زین. (برهان) (ناظم الاطباء). جناغ زین. (فرهنگ رشیدی). || دریچه ٔ زین. (شرفنامه ٔ منیری). دریچه ٔ زین اسب و طاق زین. (برهان). طنبک. (برهان). رجوع به تنبوک شود.


بندتنبانی

بندتنبانی. [ب َ دِ تُم ْ] (ص نسبی) گفته ٔ بی سروته. شعر بی معنی و نادرست از لحاظ وزن و قافیه. (فرهنگ فارسی معین). سست و رکیک و بی معنی و مفهوم (بیشتر در مورد شعر به کار میرود). (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده).


تنبیک

تنبیک. [تُم ْ] (اِ) بمعنی تنبک است و آن دهلی باشد دم دار که مسخرگان و بازیگران در زیر بغل گیرندو نوازند. (برهان) (آنندراج). تنبک. (ناظم الاطباء).رجوع به تنبک شود. || جناغ زین اسب را نیز گویند و با بای فارسی هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به تنبوک و تنپوک شود.


تنپک

تنپک. [تُم ْ پ َ] (اِ) دریچه ٔ زرگری و صفاری باشد و آن قالبی است که چیزها از طلا و نقره و امثال آن در آن ریزند. (برهان) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). و به این معنی بتقدیم بای فارسی بر نون (تپنک) هم آمده است. (برهان). رجوع به تپنک شود. || دریچه ٔ زین و طاق زین. (برهان). جناق زین. (ناظم الاطباء).

معادل ابجد

تُم

440

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری