معنی تونی کروس

حل جدول

تونی کروس

از بازیکنان تیم رئال مادرید


داوید کروس

بازیگر فیلم کتاب خوان

لغت نامه دهخدا

کروس

کروس. [ک ِ وَ] (اِ) لغز و چیستان. (برهان) (آنندراج) (منتهی الارب). بردک. پردک.

کروس. [] (اِخ) دهی است از بخش ایوانکی بخش شهرستان دماوند. کوهستانی و سردسیر است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).

کروس. [ک َ رَوْ وَ / ک َ رَوْ وُ] (ع ص) بزرگ سر از مردم و شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بزرگ سر از مردم و گفته اند ضخیم از هر چیز. (از اقرب الموارد). بزرگ سر. (مهذب الاسماء). || سیاه. (از اقرب الموارد). سیاه از مردم. (ناظم الاطباء). || شتر بزرگ سپل درشت پای. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || (اِخ) نام مردی و شاعری است طائی. (منتهی الارب).


برزین کروس

برزین کروس. [ب َ ک ُ] (اِخ) نام یکی از موبدان بوده است یعنی حکیم و دانشمند و عالم و بزرگ ملت زردشتی [آتش پرستان]. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج):
بد آن پیر را نام برزین کروس
بیامد بهنگام بانگ خروس.
زراتشت بهرام.


تونی

تونی. (ص نسبی، اِ) دزد و عیار و راهزن باشد. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا). که غالباً در تونها و گلخن های حمامها پنهان گردند. (آنندراج) (از انجمن آرا). جلف و عیار، زیرا که اکثر در تون حمام می باشند. (فرهنگ رشیدی). دزد و عیار. (فرهنگ جهانگیری). کناس و دزد و دغاباز. (غیاث اللغات). دزد و عیار و راهزن و مفلس و گدا. (ناظم الاطباء). فقیری که جا ندارد و به شب در گلخن حمام خسبد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
در خیال افتاد مرد از جد او
خشمگین شد رو بگردانید زو
کین مگر قصد من آمد خونی است
یا طمع دارد گدا و تونی است.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری).
رفت در حمام بس رنجورجان
کون دریده همچو دلق تونیان.
مولوی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| آن که تون حمام می تابد. (ناظم الاطباء). گلخن تاب. تونتاب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || منسوب به تون را هم گفته اند که آن ولایتی است از خراسان. (برهان). منسوب به ولایت تون از خراسان. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از مردم شهر تون. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). منسوب است به تون که شهرکی است نزدیک قاین، تون قهستانش خوانند. (از انساب سمعانی): تونیان قرائت کتاب خود را نوم گویند. (جهانگشای جوینی). رسولی به نزدیک خان فرستاده است و تونیان را خواسته چون آمده اند هر دو قوم را در موازات یکدیگر بداشته اند. (جهانگشای جوینی).


فاضلخان تونی

فاضلخان تونی. [ض ِ ن ِ تو] (اِخ) رجوع به فاضلخان (مدرسه ٔ...) شود.


تونی ماهرودی

تونی ماهرودی. (اِخ) شاخه ای از تیره ٔ عبدلوند هیهاوند، از طایفه ٔ چهارلنگ بختیاری. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).

مترادف و متضاد زبان فارسی

تونی

تون‌تاب، کارگرگلخن، گلخن‌تاب، دزد، راه‌زن، عیار، آواره، خانه‌به‌دوش، دربه‌در

گویش مازندرانی

تونی

گرداننده ی آتش خانه ی حمام

آتش خانه ی حمام

فرهنگ فارسی هوشیار

تونی

دزد و عیارو راهزن

فرهنگ عمید

تونی

از مردم تون،

تون‌تاب،
کسی که در گلخن حمام زندگی کند،
[مجاز] خانه‌به‌دوش، آواره،
[مجاز] دزد، راهزن،

معادل ابجد

تونی کروس

752

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری