معنی تولب

لغت نامه دهخدا

تولب

تولب. [ت َ ل َ] (ع اِ) کره ٔ گورخر. (دهار). خرکره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی خرکره، یعنی بچه ٔ خر. (غیاث اللغات) (آنندراج). || گوساله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).


ام تولب

ام تولب. [اُ م م ِ ت َ ل َ] (ع اِ مرکب) خر. (منتهی الارب). اتان (ماده خر). (المرصع).


اخطل

اخطل. [اَ طَ] (اِخ) ابن حمادبن نمربن تولب. شاعریست از عرب.


صهی

صهی. [ص ُ هی ی] (اِخ) نام اسب نمربن تولب است. (منتهی الارب).


ربیعةبن نمر

ربیعهبن نمر. [رَ ع َ ت ِ ن ِ ن َ م ِ] (اِخ) ابن تولب... از محدثان است. ابن قتیبه وی را در شمار مخضرمان آورده است. رجوع به الاصابه ج 1 قسم شود.


اتبع

اتبع. [اَ ب َ] (ع ن تف) تابعتر: و از عبداﷲ محمدبن الفضل البلخی می آید که گفت: اعرف الناس باﷲ اشدهم مجاهدهً فی اوامره و اتبعهم بسنه نبیه. (هجویری).
- امثال:
اتبع من تولب، پیروتر از خرکرّه.


لقیم

لقیم. [ل ُ ق َ] (اِخ) ابن لقمان بن عاد «من القدماء ممن کان یذکر بالقدر و الریاسهو البیان و الخطابه و الحکمه و الدهاء و النکراء: لقمان بن عاد و لقیم بن لقمان...» و کانت العرب تعظم شأن لقمان بن عاد الاکبر و الاصغر و لقیم بن لقمان فی النباهه و القدر و فی العلم و الحکم و فی اللسان و فی الحلم و لارتفاع قدره و عظم شأنه قال النمربن تولب:
لقیم بن لقمان من اُخته
فکان ابن اخت له و ابنما
لیالی حمق فاستحصنت
علیه فعز بها مظلما
فعزّ بها رجل محکم
فجأت به رَجلا محکما.
وذلک ان اخت لقمان قالت لامراءه لقمان: انی امراءه محمقه و لقمان رجل منجب محکم و انا فی لیله طهری فهبی لی لیلتک ؟ ففعلت فباتت فی بیت امراءه لقمان فوقع علیها فاحبلها بلقیم. فلذلک قال النمربن تولب ما قال. (البیان و التبیین ج 1 ص 162 و 283).


نمر

نمر. [ن َ م ِ] (اِخ) ابن تولب بن زهیربن اقیش العکلی. شاعر مخضرم عرب است. عمری پرتنعم و طولانی کرد و در حدود سال چهاردهم هجرت درگذشت. مردی بخشنده و بذال و صاحب دولت بود. در شعرش احدی را مدح یا هجو نکرد، و پس از بعثت پیغمبر، اسلام آورد و در ایام خلافت ابوبکر درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 9 ص 22). و رجوع به الاصابه 8804 و شرح شواهدالمغنی ص 66 و الاستیعاب در هامش الاصابه ج 3 ص 549 و الاغانی و خزانهالبغدادی ج 1 ص 156 و الشعر و الشعراء ص 105 و جمهره اشعارالعرب ص 109 و حسن الصحابه ص 161 و سمطاللاَّلی ص 285 شود.


خرکره

خرکره. [خ َ ک ُرْ رَ / رِ] (اِ مرکب) کره خر. جحش. تولب. جحشه. عیر. عَفا. خُداقی ّ. عِهْو. لَکَع. مِسْحَل. عُطعُط. عِفوَه. هنبر. (یادداشت بخط مؤلف):
تا خرکره بودی آن میره
بودی و من از غم تو می میر
در پیر خری بمن رمیدی
وآنگه گویی که من خر میر.
سوزنی.
مگر خواهد خر شاعر که از خرکرگان وز وی
چو تیم خرفروشان می شود دیوان اشعارم.
سوزنی.
خر خمخانه را آزاد کردم
دل خرکرگان را شاد کردم.
سوزنی.
گه گه که در افادت درسی کند شروع
تا همچو خویش خرکره را درس خوان کند.
کمال الدین اسماعیل (از آنندراج).
- امثال:
شب خرکره طاووس نماید، نظیر: در شب گربه سمور است.
|| طفل نافهم. طفل احمق. (یادداشت بخط مؤلف).

فرهنگ معین

تولب

(لَ) (ق مر.) مأیوس، دَمق.

حل جدول

تولب

ناراحت و پکر، دلخور و ناراحت


ناراحت و پکر- دلخور و ناراحت

تولب

فرهنگ فارسی هوشیار

تولب

کره گور خر

معادل ابجد

تولب

438

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری