معنی تورع
لغت نامه دهخدا
تورع. [ت َ وَرْ رُ] (ع مص) پرهیزکاری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). پرهیزکاری. (غیاث اللغات) (آنندراج). پرهیزکردن از آن و بازماندن: تورع من کذا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و منه: و کان یتورع من کسوه الجدید لعیاله. (ابن خلدون. از اقرب الموارد).
مترادف و متضاد زبان فارسی
پارسایی، پرهیزگاری، پرواپیشگی، تقواپیشگی، تدین، تقوا، زهد، ورع،
(متضاد) ناپارسایی، پارسا بودن، پرهیختن، پرهیز کردن، تقوا پیشه کردن
فرهنگ معین
(تَ وَ رُّ) [ع.] (مص ل.) پرهیز کردن، دوری جستن.
فرهنگ عمید
پرهیز کردن، پارسایی کردن، دوری کردن از کارهای بد،
پاکدامنی، پارسایی، پرهیزکاری،
حل جدول
فرهنگ فارسی آزاد
تَوَرُّع، پارسا شدن، پرهیزکار گشتن، از خطا و گناه پرهیز کردن، پارسائی،
معادل ابجد
676