معادل ابجد
تور در معادل ابجد
تور
- 606
حل جدول
تور در حل جدول
- دام ماهیگیر، دروازه فوتبال دارد، پارچه مشبک، پسر بزرگ فریدون
- پارچه مشبک
- پسر بزرگ فریدون
- دام ماهیگیر
- دام ماهی گیر، دروازه فوتبال دارد، پارچه مشبک، پسر بزرگ فریدون. توضیح بیشتر ...
مترادف و متضاد زبان فارسی
تور در مترادف و متضاد زبان فارسی
- تله، جال، دام، تار، تیره، سیر، گردش، گشت، سفر، سیاحت
فرهنگ معین
تور در فرهنگ معین
- پارچه نخی نازک و لطیف و سوراخ سوراخ، نوعی دام برای صید ماهی و پرندگان، بافته شده از نخ های محکم. ، ~ کردن شکار کردن. [خوانش: (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
- [فر. ] (اِ. ) گردش، سیر، مسافرت، هر نوع سفر برنامه ریزی شده به یک یا چند مقصد و برگشت به مبدأ، گشت (فره). توضیح بیشتر ...
- (تُ) (ص.) تیره و تاریک.
- (تَ وَ) (اِ.) نک تبر.
لغت نامه دهخدا
تور در لغت نامه دهخدا
- تور. [ت َ وَ] (اِ) تبر هیزم شکنی را گویند، چه در فارسی «با» به «واو» و برعکس تبدیل می یابد. (برهان) (آنندراج). تبری که بدان هیزم شکنند. (ناظم الاطباء). تبر. الفاس. تور لگام. (السامی فی الاسامی). خرت، سوراخ انگشتری و سوراخ تور و آن ِ بیل و جز آن. (مهذب الاسماء از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توضیح بیشتر ...
-
تور. (ص) تیره. تاریک. (فرهنگ فارسی معین):
آن کس که داشت آنچه نداری تو، او کجاست
کار چو تار او همه آشفته گشت و تور.
ناصرخسرو. توضیح بیشتر ...
- تور. (ص، اِ) گیاهی باشد ترش مزه که آن را در آش ها کنند. (برهان). گیاهی است ترش مزه، که آن را ترشه نیز گویند و در آشها کنند. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری). گیاهی ترش که در آش کنند. (ناظم الاطباء). نام گیاهی است ترش مزه. (غیاث اللغات) (الفاظ الادویه). || دلاور و پهلوان و بهادر. (برهان). گرد و پهلوان و دلاور. (فرهنگ جهانگیری). شجاع و بهادر. (فرهنگ رشیدی). پهلوان و بهادر. (غیاث اللغات). پهلوان دلیر بی باک و بهادر. توضیح بیشتر ...
- تور. [ت َ] (ع مص) جاری و روان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) میانجی میان قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیام آورنده ٔ میان دلدادگان. (از اقرب الموارد). رجوع به توره شود. || (اِ) ظرفی است که بدان آب خورند و دست و روی شویند (مذکر است). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظرف کوچک: وکان یتوضاء بالتور. (از اقرب الموارد). طست و تور وطاجن فارسی معرب است. (از المعرب جوالیقی ص 86 و 221). توضیح بیشتر ...
- تور. (اِخ) ولایت توران را نیز گویند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات) (از انجمن آرا) (ازآنندراج). ولایت توران زمین. (شرفنامه ٔ منیری). نام مملکت توران. (ناظم الاطباء). ولایتی که فریدون به تور داد و به نام او توران موسوم شده. و توران غیر ترکستان بوده، در قدیم الایام آن ولایت را پارسیان دهستان و ایرانشهر می خوانده اند، چون به تور داده شد توران خواندند؛ یعنی مال تو و توران محدود بوده از سوی جنوب به تخارستان و جبال جترال و از سوی شمال به بلاد خوارزم و دشت قبچاق و از جانب مغرب به دریای جرجان و خراسان و از مشرق به ارض ترکستان و مغولستان. توضیح بیشتر ...
- تور. (اِخ) نام پسر بزرگ فریدون است که تورج باشد و این نام در مؤید الفضلاء با «زای » فارسی هم آمده است. واﷲ اعلم. (برهان). پسر بزرگترین فریدون است که ولایت توران بنام او موسوم گشته. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). همان تورج است. (از شرفنامه ٔ منیری). سلم نیز از مادر او بوده و برادر دیگر ایشان که ایرج باشد از زن دیگر بوده. آخرالامرتور و سلم بعد از کشتن ایرج، به دست منوچهر کشته شدند و سر آن دو برادر را به شهر سارویه ٔ مازندران که به ساری معروف است آورده پهلوی سر ایرج دفن کردند و بر سر هر یک گنبدی برآوردند که هنوز به سه گنبدان مشهور است. توضیح بیشتر ...
-
تور. (اِخ). فرزند جمشید از دختر گورنگ پادشاه کابل. (حاشیه ٔ برهان چ معین). پسر جمشید جم است که در سیستان از دختر گورنگ شاه بهم رسید و او جد بزرگ زال و رستم است و پسرش شیداسب نام داشته و او پدر تورک است و نسب ایشان در گرشاسب نامه ٔ اسدی و بعضی تواریخ مسطور است. (انجمن آرا) (آنندراج):
دل و جان جم گشت از او شادکام
نهاد آن دل افروز را تور، نام.
(گرشاسب نامه).
رجوع به مزدیسنا ص 417 شود. توضیح بیشتر ...
- تور. (اِخ) نام دختر ایرج است که زن منوچهر باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
- تور. (اِخ) ترک را نیز گویند که نقیض تاجیک است. (برهان). مردم ترک. ضد تاجیک. (ناظم الاطباء). رجوع به تورانیان و سبک شناسی بهار ج 2 ص 244 شود. توضیح بیشتر ...
- تور. [تْوِ / ت ِ وِ] (اِخ) نام قدیمی شهر کالینین فعلی در روسیّه است که بر کنار رود ولگاواقع است و 240000 تن سکنه دارد. در این شهر کارخانه های تصفیه ٔ فلزات و نساجی و دیگر تولیدات صنعتی وجود دارد. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود. توضیح بیشتر ...
- تور. (اِخ) مرکز ایالت قدیم تورن و ایالت اندر - اِ - لوار کنونی فرانسه که بر ساحل رود لوار و جنوب غربی پاریس واقع است و 83600 تن سکنه دارد. این شهر اسقف نشین و دارای مدرسه ٔ مقدماتی طب و داروسازی است. کلیسای سن گاتین که متعلق به قرون 13 و 14 و 15 م. است در آن واقع است. محصول آنجا شراب و دیگر مشروبات الکلی و کنسروهای غذایی و موم و فراورده های شیمیایی و پارچه های ابریشمی و فرش و اجناس یراق دوزی شده و ظروف چینی و جز این هاست. توضیح بیشتر ...
- تور. [تُرْ] (اِخ) پسر اودن و خدای جنگ در نزد مردم اسکاندیناو. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
تور در فرهنگ عمید
- تبر
-
پارچهای لطیف از نخ یا جنس دیگر با سوراخهای ریز که برای پرده یا چیز دیگر به کار میرود،
وسیلهای برای به دام انداختن پرندگان یا صید ماهی که از نخ ضخیم یا ریسمان میبافند: تور ماهیگیری،
وسیلهای سوراخدار که بهجای کیسه و جوال به کار میرود: تور کاهکشی،. توضیح بیشتر ...
-
سیاحت دستهجمعی که از طرف مؤسسات گردشگری ترتیب داده میشود،
مؤسسۀ گردشگری،. توضیح بیشتر ...
- وحشی،
فارسی به انگلیسی
تور در فارسی به انگلیسی
- Excursion, Mesh, Net, Netting, Network, Tour
فارسی به ترکی
تور در فارسی به ترکی
- tül, tur
فارسی به عربی
تور در فارسی به عربی
- شاش، شبکه، أُحْبُولَه
نام های ایرانی
تور در نام های ایرانی
- پسرانه، از شخصیتهای شاهنامه، نام دومین فرزند فریدون پادشاه پیشدادی. توضیح بیشتر ...
ترکی به فارسی
تور در ترکی به فارسی
گویش مازندرانی
تور در گویش مازندرانی
- تبرکه با آن درخت برند، دیوانه، سرکش، نافرمان، حیوان رام...
فرهنگ فارسی هوشیار
تور در فرهنگ فارسی هوشیار
- پارچه سوراخ سوراخ، مانند تور ماهیگیری یا پرده تور و یا به معنی جاری و روان شدن گردش، سیاحت، چرخ. توضیح بیشتر ...
فارسی به ایتالیایی
تور در فارسی به ایتالیایی
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید