معنی تهمت زننده

حل جدول

تهمت زننده

مفترى


تهمت

انگ، افترا

افترا

فارسی به انگلیسی

تهمت‌ زننده‌

Defamer, Slanderer

لغت نامه دهخدا

زننده

زننده. [زَ ن َن ْ دَ / دِ] (نف) آنکه زند. ضارب. ج، زنندگان. (فرهنگ فارسی معین). اسم فاعل زدن. (ناظم الاطباء). ضارب:
که تا دخترش بچه را بفکند
زننده همی تازیانه زند.
فردوسی.
چو دژخیم را نامد از تیر باک
زننده شد از تیر خود خشمناک.
نظامی.
|| بد و زشت. نامطبوع. نفرت انگیز. تنفرآور. (فرهنگ فارسی معین): بوی مخصوصی که کمی زننده و مست کننده بود. (سایه روشن هدایت). قیافه ٔ زننده دارد. کلمات زننده ای میان آنها رد و بدل شد. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). چین لبهایش که دال بر قساوت و بی رحمی بود زننده تر شد. (فرهنگ فارسی معین).
- سخن زننده، سخن درشت. ناسزا. دشنام. (فرهنگ فارسی معین).
|| نوازنده. نوازنده ٔ آلتی از آلات موسیقی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نوازنده ٔ ساز. مطرب. (فرهنگ فارسی معین):
زننده دگرگون بیاراست رود
برآورد ناگاه دیگر سرود.
فردوسی.
زننده بدان سرو برداشت رود
هم آن ساخته پهلوانی درود.
فردوسی.
ابر زیر و بم شعر اعشی قیس
زننده همی زد به مضرابها.
منوچهری.
|| متمایل (در الوان): جعد موی با سرخی زننده. (التفهیم). موی کشیده اندکی به سرخی زننده. (التفهیم). رجوع به زدن شود.


تهمت

تهمت. [ت ُ م َ] (اِ) تُهَمَه. تُهمَه. گمان بد کردن... این لفظ در فارسیان به سکون دوم مستعمل است و به لفظ کردن و انداختن و نهادن و زدن وبستن و برداشتن استعمال می یابد. (غیاث اللغات). گمان بد بردن و گمان بد... (آنندراج). گمان بد. (دهار).بوسین و نسبت گناه و منقصت و عیب به کسی که دارا نباشد و گمان بد. (ناظم الاطباء). دروغ. بهتان. افتراء.دروغ بستن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
نکشتم که فرزند بد درنهان
بترسیدم از کردگار جهان
بخستم به فرمانت آزرم خویش
بریدم هم اندر زمان شرم خویش
بدان تا کسی بد نگوید مرا
ز دریای تهمت بشوید مرا.
فردوسی.
بونصر جواب داد جز خاموشی روی نیست که نصیحت به تهمت بازگردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 576). در معنی فرستادن رسول نزدیک خاینان سخن بر این جمله می گوید و تهمتی بیهوده سوی خویش روا میدارد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 684). حقا که من از خویشتن می گویم، بر سبیل نصیحت، از جهت نفی تهمت به او. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 685).
گرت همی عمر، نیرزد به شکر
بر تو به دیوانگیت تهمت است.
ناصرخسرو.
مصداق تهمت من خیانت ایشان است. (کلیله و دمنه).
خورشید به تهمت خدائیت
ابن اﷲ بر نگین نویسد.
خاقانی.
این سویدای دل من که حمیراصفت است
صافی از تهمت صفوان به خراسان یابم.
خاقانی.
سنگ تهمت نگر که دست یهود
بر مسیح مطهر اندازد.
خاقانی.
بیستون بن تیجاسب که پیش از آن به تهمت موالات قابوس گرفتار شده بود در جمله ٔ آن لشکر بفرستادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 272). به سبب تهمتی که بدو تحویل افتاد او را بخدمت بخواند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 379).
نفی تهمت را چو جام لعل تو
پیشم آیدلاف جام جم زنم.
عطار.
کز شکسته آمدن تهمت بود
وز دلیری دفع هر ریبت شود.
مولوی.
دو درویش خراسانی ملازم صحبت یکدیگر سفر کردندی... قضا را بر در شهری به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند. (گلستان).
|| (اصطلاح نجوم) بیرونی آرد: تهمت کدام است: هر کوکبی که بر او منحس ها گرد آید و بدی حال از سوختن و رجعت و وبال و هبوط و زایلی و ساقطی و زخم نحوس به جرم و نگریستن شان به دشمنی، او را متهم دارندبه دلالت. زیرا که اگر وعده کند راست نتواند کردن و بجای نتواند آوردن. (التفهیم بیرونی چ همائی ص 488).


تهمت آلوده

تهمت آلوده. [ت ُ م َ دَ / دِ] (ن مف مرکب) متهم. تهمت آلود:
چهره و رنگ و رخ و عادت آبا سپرند
تهمت آلوده نگردند به دیگر نسبی.
منوچهری.
رجوع به تهمت و تهمت آلود شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

زننده

‎ آنکه زند ضارب جمع زنندگان، بد زشت نامطبوع نفرت انگیز تنفر آور: چین لبهایش که دال بر قساوت و بیرحمی بود زننده تر شد، نوازنده ساز مطرب: }} ابر زیر و بم شعرا عشی قیس زننده همی زد بمضرابها (عنابها) ‎{{ (منوچهری) . یا سخن زننده سخن درشت ناسزا دشنام.


تهمت

گمان بد کردن

فرهنگ معین

زننده

نامطبوع، زشت، نوازنده ساز. [خوانش: (زَ نَ دِ) (ص فا.)]


تهمت

(تُ مَ) [ع. تهمه] (اِ.) بدگمانی، افترا.

فرهنگ عمید

زننده

کسی که چیزی را به ‌چیز دیگر می‌زند،
[عامیانه، مجاز] زشت و ناپسند،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تهمت

انگ، بدنامی

کلمات بیگانه به فارسی

تهمت

انگ

فارسی به عربی

تهمت

اتهام، تشهیر، سیء، ضریبه، فضیحه

واژه پیشنهادی

تهمت

ظنه

معادل ابجد

تهمت زننده

961

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری