معنی تنگدستی
لغت نامه دهخدا
تنگدستی. [ت َ دَ] (حامص مرکب) بی چیزی. (از برهان در ذیل تنگدست). بی چیزی و تهیدستی. (فرهنگ فارسی معین). فقر و مسکنت و درویشی. (ناظم الاطباء). فقیری. (شرفنامه ٔ منیری). فاقه. عسرت. اعسار. ضیق. مقابل فراخ دستی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
گه تنگدستی دلش راد و شاد
جهان بی تن مرد دانا مباد.
فردوسی.
بدو آسیابان به تشویر گفت
که جز تنگدستی مرا نیست جفت.
فردوسی.
مردمانی که به درگاه تو بگذشته بوند
تنگدستی سوی ایشان نکند راهگذر.
فرخی.
بسا کسا که گرفتار تنگدستی بود
ز برّ و بخشش او سیم و زر نهاده به تنگ.
فرخی.
به تنگدستی ماند همی مخالفتش
همیشه جفت بود تنگدستی و تیمار.
عنصری.
من از هر دیاری همی تازم اینجا
نه ازتنگدستی هم از خیره رایی
مرا از شکستن چنان درد ناید
که از ناکسان خواستن مومیایی.
قطران.
توپای طرب فراخ می نه
ما و غم عشق و تنگدستی.
خاقانی.
مبادا تنگدل را تنگدستی
که با دیوانگی صعب است مستی.
نظامی.
چو در تنگدستی نداری شکیب
نگه دار وقت فراخی حسیب.
سعدی (بوستان).
که سفله خداوند هستی مباد
جوانمرد را تنگدستی مباد.
سعدی (بوستان).
فراغت با فاقه نپیوندد و جمعیت با تنگدستی صورت نبندد. (گلستان).
گه اندر نعمتی مغرور و غافل
گه اندر تنگدستی خسته و ریش.
سعدی (گلستان).
حریف سفله در پایان مستی
نیندیشد ز روز تنگدستی.
سعدی (گلستان).
سعدیا چون دولت و فرماندهی
می نماند تنگدستی خوشتر است.
سعدی.
سخاوت در تنگدستی پدید شود.
(تاریخ گزیده).
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدارا.
حافظ.
|| بخل و امساک. (ناظم الاطباء). ممسکی و بخل. (شرفنامه ٔ منیری). || ناتوانی و عدم قدرت. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
(~. دَ) (حامص.) تهی دستی، بی چیزی.
فرهنگ عمید
بیچیزی، تهیدستی، فقر،
ناتوانی،
فاقه
فقر، تنگدستی،
عوز
تنگدستی، نیازمندی،
تهی دستی
تنگدستی، ناداری، بیپولی،
درماندگی
بیچارگی، ناتوانی، عجز،
تنگدستی،
ضرا
زیان، خسارت،
گزند،
[مقابلِ سرّاء] قحط، سختی، تنگدستی،
سختی
رنج، زحمت،
محکمی،
دشواری،
[قدیمی، مجاز] فقر، تنگدستی،
وجود نمکهای قلیایی خاکی در آب،
* سختی کشیدن: (مصدر لازم)
رنج بردن، زحمت کشیدن،
تحمل فقر و تنگدستی کردن،
ضر
زیان رساندن، گزند رساندن،
(اسم) [مقابلِ نفع] ضرر، زیان،
تنگدستی، سختی،
فارسی به انگلیسی
Embarrassment, Hardship, Indigence, Insolvency, Necessity, Need, Neediness, Penury, Squeeze, Want
فارسی به عربی
ضیق
فرهنگ فارسی هوشیار
بیچیزی تهیدستی.
فارسی به ایتالیایی
povertà
واژه پیشنهادی
کندی
مترادف و متضاد زبان فارسی
افلاس، بیپولی، بیچیزی، بینوایی، تعسر، درماندگی، درویشی، ضراء، عسرت، فاقه، فقر، مسکنت، نداری،
(متضاد) غنا، گشادهدستی
مفلسی
افلاس، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، عسر، ورشکستگی،
(متضاد) تنعم، ثروتمندی
بینوایی
اسم احتیاج، پریشانحالی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، مستمندی، ناداری، نیازمندی،
(متضاد) توانگری، غنا
تنگعیشی
افلاس، بیچارگی، بینوایی، تهیدستی، بیچیزی، تنگمعاشی، عسرت، تنگروزی، دستتنگی، تنگدستی،
(متضاد) فراخعیشی
بیچیزی
افلاس، بینوایی، تنگدستی، درویشی، فقر، مسکنت، مفلسی، نداری،
(متضاد) توانگری، دولتمندی، غنا
بیبری
بیبرگی، بیحاصلی، بیباری، بیپولی، بیسرمایگی، بیمایگی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، مسکنت،
(متضاد) دولتمندی، تمکن، غنا
معادل ابجد
944