معنی تنش عصبی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

تنش

تنش. [ت َ ن ِ] (اِمص) اسم مصدر از تنیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنیدن شود.


عصبی

عصبی. [ع َ ص َ] (ص نسبی) منسوب به عصب. بسیارپی. رجوع به عَصَب شود. || (اصطلاح پزشکی) مربوط به عصب و سیستم اعصاب. (فرهنگ فارسی معین).
- حالت عصبی، فشار روحی شدید بر اثر ناراحتی بسیار. افتادن بحالت بیهوشی و اغماء بسبب ضربه ٔ روحی ناگهانی و شدید. (فرهنگ فارسی معین).
- حرکت عصبی، مقابل حرکت تسخیری. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- حمله ٔ عصبی، صرع. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به صرع شود.
|| عصبانی. (فرهنگ فارسی معین). خشمگین. خشمناک. رجوع به عصبانی شود. || عصبی مزاج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عصبی مزاج شود.

عصبی. [ع َ ص َ بی ی] (ص نسبی) منسوب به عصبهبن هصیص بن حی است که بطنی از قضاعه باشند. رجوع به عصبه (ابن هصیص...) و اللباب فی تهذیب الانساب شود.

فارسی به عربی

عصبی

عصبی، مصاب بمرض عصبی


تنش

استفزاز

فرهنگ عمید

تنش

تنیدن


عصبی

مربوط به عصب، مربوط به سلسلۀ اعصاب،
ویژگی کسی که زود عصبانی می‌شود، خشمگین،
دارای عصبانیت یا فشار روحی: واکنش عصبی،
(قید) از روی عصبانیت، باحالت خشم،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تنش

اغتشاش، انقلاب، بحران، ناآرامی،
(متضاد) آرامش


عصبی

آتشی‌مزاج، تند، تندخو، خشم‌آلود، خشمگین، عصبانی، قهرآلود،
(متضاد) آرام، سلیم

عربی به فارسی

عصبی

نامنظم , سرگردان , غیرمعقول , متلون , غیرقابل پیش بینی , دمدمی مزاج , زورد رنج , کج خلق , تند مزاج , تحریک پذیر , عصبی مربوط به اعصاب , عصبانی , متشنج , دستپاچه , عصبی , وابسته بعصب , وابسته به سلسله اعصاب

فرهنگ معین

عصبی

مربوط به عصب و سیستم اعصاب، عصبانی، عصبی - مزاج. [خوانش: (عَ صَ) (ص نسب.)]

واژه پیشنهادی

عصبی

ترشرو-نروو-

نرو

کفری

معادل ابجد

تنش عصبی

922

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری