معنی تمسخر

لغت نامه دهخدا

تمسخر

تمسخر. [ت َ م َ خ ُ] (ع مص منحوت) لاغ و فسوس و سخره. رجوع به فسوس کردن شود (از ناظم الاطباء).


تمسخر کردن

تمسخر کردن. [ت َ م َ خ ُ ک َ دَ] (مص مرکب) فسوس ولاغ کردن و مسخره نمودن مر کسی را. (ناظم الاطباء).


قابل تمسخر

قابل تمسخر. [ب ِ ل ِ ت َ م َ خ ُ] (ص مرکب) مسخره پذیر. درخور استهزاء.

فارسی به ترکی

فرهنگ معین

تمسخر

(تَ مَ خُ) [ع.] (مص م.) مسخره کردن، ریشخند زدن.

فرهنگ عمید

تمسخر

مسخره ‌کردن، ریشخند کردن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تمسخر

استهزا، تیبا، ریشخند، فسوس، لودگی، مسخره، ریشخند کردن، مسخره کردن، دست انداختن، شوخی، لودگی

فرهنگ فارسی هوشیار

تمسخر

مسخره کردن


تمسخر آمیز

ریشخند آمیز چشمکای (صفت) توام باتمسخر مسخره آمیز: ((با لحن تمسخر آمیزی گفت. . . ))


تمسخر کردن

بغلک زدن (مصدر) مسخره کردن ریشخند زدن.

حل جدول

تمسخر

رشخند،استهزا،لودگی


حرف تمسخر

یی


صدای تمسخر

هو

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تمسخر

ریشخند

فارسی به انگلیسی

تمسخر

Flippancy, Gibe, Jeer, Mockery, Ridicule, Sarcasm, Scoff, Smirk

فارسی به عربی

تمسخر

احتقر، ازدراء، اسخر، سخریه

معادل ابجد

تمسخر

1300

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری