معنی تمرین نظامی
واژه پیشنهادی
حل جدول
فارسی به عربی
عربی به فارسی
ورزش , تمرین , مشق , عمل کردن , استعمال کردن , تمرین دادن , بکارانداختن
لغت نامه دهخدا
تمرین. [ت َ] (اِخ) دهی است از دهستان شاهرود که در بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع است و685تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
تمرین. [ت َ] (ع مص) سخت روی گردیدن کسی بر کاری: مرن وجهه علی الامر تمریناً؛ سخت گردید روی او بر کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || نرم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نرم گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): مرن الادیم، ای لینه ُ. (از اقرب الموارد). || بر زمین زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چرب کردن یا سرگین گاو مالیدن سم سوده ٔ چارپا را. (از اقرب الموارد). || خوی گر ساختن کسی را به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آموختن به شاگرد مطالب علمی را به طریقی که خوی گر برآنها شود و در ذهن وی ملکه گردد. (ناظم الاطباء). مداومت و تکرار عملی یا فنی یا علمی تا در آن ماهر گردد و مهارت حاصل آید.
فرهنگ واژههای فارسی سره
ورزش، ورز، آمادگی، پیگیری، ورزیدن
فرهنگ معین
(تَ) [ع.] (مص م.) عادت دادن، آشنا ساختن کسی به کاری.
فرهنگ عمید
فعالیت برای بهدست آوردن مهارت در کاری،
(اسم) متنی شامل مسئلهها، پرسشها و یا سرمشقهایی برای مهارت یافتن در امری: تمرینهای کتاب را حل کردم،
مترادف و متضاد زبان فارسی
تکرار، مرور، ممارست، مشق، تکلیف، آشنا کردن، عادتدادن، ورزش، آزمایش، رزمایش، مانور، ورزش کردن، ورزیدن، نرم کردن
معادل ابجد
1701