معادل ابجد
تمر در معادل ابجد
تمر
- 640
حل جدول
تمر در حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تمر در مترادف و متضاد زبان فارسی
- خرما، نخل هندی، خنجه، آب مروارید
فرهنگ معین
تمر در فرهنگ معین
- (~.) [ع.] (اِ.) خرما.
- (تَ) (اِ. ) آب مروارید، یکی از بیماری های چشمی که بیشتر در سنین بالا بروز می کند و باعث کم شدن نیروی دید می شود. توضیح بیشتر ...
- (~. ) (اِ. ) درختی است با برگ های دراز و متناوب که هر برگ بیش از بیست تا سی برگچه دارد، گل هایش زرد یا سرخ رنگ است. میوه اش سرخ و ترش مزه است که در غلافی بزرگ جا دارد، برای قلب و معده مفید است. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
تمر در لغت نامه دهخدا
- تمر. [ت َ / ت ِ] (ترکی، اِ) آب مروارید را گویند و آن علتی است که بعضی از مردم را در سن چهل سالگی در چشم بهم می رسد و چشم تاریکی می کند و بینایی نقصان می پذیرد و چون سن از پنجاه تجاوز نماید، آن علت بخودی خود برطرف گردد. (برهان) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج). کدورت جلیدیه که آب مروارید نیز گویند. (ناظم الاطباء). بیماریی که در چشم پیدا شود. (غیاث اللغات). توضیح بیشتر ...
- تمر. [ت ِ م ِ] (اِ) به زبان علمی هند بمعنی تاریکی باشد که در مقابل روشنی است. (برهان). سانسکریت: تی می را. (اشیتنگاس بنقل حاشیه ٔ برهان چ معین). تاریکی و ظلمت و سیاهی و کوری کامل. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
- تمر. [ت َ م ُ] (ترکی، اِ) بزبان ترکی آهن را گویند. (برهان). بزبان مغولی آهن. (از فرهنگ رشیدی). مأخوذ از ترکی آهن. (ناظم الاطباء) بزبان ترکی آهن را گویند و نام یکی از مغول و نام پادشاه عظیم الشأن که مردم ناواقف هند آن را تیمور خوانند بروزن زیتون و رسم الخط ترکی را نمی دانند که ضمه را بصورت واو و فتحه را بصورت الف و کسره را بصورت «ی » نویسند. (غیاث اللغات). نام اصلی امیر تیمور گورکان هم تمر به فتح تاء مثناه فوقانیه و ضم میم و سکون راء مهمله است که در لغت ترکی بمعنی آهن است که اکنون تیمور بر وزن طیفور استعمال کنند و آنچه ترک است تمر میخوانند و تبدیل دال مهمله به تاء، اگرچه لحن است ولی در ترکی جایز است چنانکه آهن را حالا دمر استعمال می کنند. توضیح بیشتر ...
- تمر. [ت َ] (ع اِ) خرما. (دهار) (منتهی الارب) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و در عربی خرما را گویند. (برهان). خرمای خشک. (غیاث اللغات). ثمر خشک نخل. (از اقرب الموارد). واحد آن تمره و ج، تمرات و تمور و تمران است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). به فارسی خرما نامند و او را از ابتداء تکون تا انتها، هفت مرتبه می باشد یکی طلع که ولیع نیز گویند و دیگر بلج سیم خلال. چهارم بسر. پنجم قسب. ششم رطب. توضیح بیشتر ...
-
تمر. [ت َ] (اِ) تمر هندی. رجوع به همین کلمه شود.
-
تمر. [ت َ] (اِ) مأخوذ از تمبر فرانسه. رجوع به تمبر شود.
- تمر. [ت َ] (ع مص) خرما خورانیدن قوم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تمر شود. توضیح بیشتر ...
- تمر. [ت َ م َ] (اِخ) موضعی است به یمامه. (منتهی الارب). قریه ای به یمامه از عدی التیم. (از معجم البلدان). || عین التمر؛ جایی نزدیک کوفه. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
- تمر. [ت َ م َ] (اِخ) دهی از دهستان لفور است که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و در حدود 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). توضیح بیشتر ...
- تمر. [ت َ م َ] (اِخ) دهی از دهستان انزل که در بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع است و 710 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
تمر در فرهنگ عمید
-
خرما،
* تمرهندی
* تمر هندی: (زیستشناسی)
درختی زیبا و شبیه درخت گل ابریشم با گلهای زرد یا سرخرنگ، چوب سخت و سنگین، و برگهای دراز و متناوب که هر برگ دارای ۲۰ تا ۳۰ برگچه میباشد،
میوۀ ترش و خاکستریرنگ این گیاه که در غلافی دراز جا دارد و پوست آن بعد از رسیدن سخت و صدفی میشود، تمر هندی، تمر گجرات، خرمای گجرات، انبله، خبجه،. توضیح بیشتر ...
- آبمروارید
فرهنگ گیاهان
تمر در فرهنگ گیاهان
- خرما، کهجور
گویش مازندرانی
تمر در گویش مازندرانی
- نام رود و مرتعی در لفور سوادکوه
فرهنگ فارسی هوشیار
تمر در فرهنگ فارسی هوشیار
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید