معنی تلو

تلو
معادل ابجد

تلو در معادل ابجد

تلو
  • 436
حل جدول

تلو در حل جدول

فرهنگ معین

تلو در فرهنگ معین

  • دنبال، پس، بچه شتر که دنبال مادر خود می رود. [خوانش: (تِ) [ع. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

تلو در لغت نامه دهخدا

  • تلو. [ت َ] (اِ) مطلق خار را گویند. (برهان). خار. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). علیق و تمش. (ناظم الاطباء). تیغ شوک. شوکه. تمشک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
    تیر اندر قلب دشمن تا تلو
    میخلد چونانکه در چشمش تلو.
    ابورافع (از فرهنگ جهانگیری).
    برای او از تلو و خار و خاشاک تاج بافتند و آن تلو به شیوه ٔ تاج برسرنهادند. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 350). توضیح بیشتر ...
  • تلو. [ت ُ] (اِ) پایین تیر باشد جایی که پی در آن پیچند و رنگ کنند و پیکان مضبوط سازند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). پایین تیره. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی):
    تیر اندر قلب دشمن تا تلو
    میخلد چونانکه در چشمش تلو.
    ابورافع (از فرهنگ جهانگیری). توضیح بیشتر ...
  • تلو. [ت َل ْوْ] (ع مص) خریدن بچه ٔ استر. (ناظم الاطباء). کره قاطر خریدن. (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
  • تلو. [ت ُ ل ُوو] (ع مص) از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی). از پی کسی رفتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). در پی کسی رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فروگذاشتن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). گذاشتن کسی را. از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || طرد کردن ابل. (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
  • تلو. [ت َ ل ُوو] (ع ص) همیشه اتباع کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
  • تلو. [ت ِل ْوْ] (ع ص، اِ) پس رو چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیرو. (غیاث اللغات):
    به سخن ماند شعر شعرا
    رودکی را سخنی تلو نبی است.
    شهید بلخی.
    || رفیع و بلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || بچه ٔ ناقه که پس مادر رود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از غیاث اللغات). بچه ٔ شترکه از شیر بریده باشند و پس مادر رود. (آنندراج). ج، اتلاء. (منتهی الارب). || بچه ٔ خر و استر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
  • تلو. [ت َ ل َ] (اِخ) دو روستای مجاور هم بنام تلو بالا و تلو پایین است که در بخش شمیران شهرستان تهران کنار راه شوسه ٔ تهران به شمشک واقع است و200تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

تلو در فرهنگ عمید

  • دنباله،

    پیرو،
  • * تلوتلو
    * تلوتلو: [عامیانه] حرکت بی‌اراده به چپ و راست، مانند راه رفتن آدم مست،
    * تلوتلو خوردن: [عامیانه] به چپ و راست حرکت کردن، نامرتب راه رفتن در حالت مستی یا حالت ضعف و ناتوانی،. توضیح بیشتر ...
گویش مازندرانی

تلو در گویش مازندرانی

  • خار گیاهان – تیغ
فرهنگ فارسی هوشیار

تلو در فرهنگ فارسی هوشیار

  • ‎ بلند، پیرو، بچه اشتر ‎ دنبال پس پی، (صفت) پس رو دنبال گیر.
فرهنگ فارسی آزاد

تلو در فرهنگ فارسی آزاد

  • تِلْو، پیرو، تبعیت کننده، دنباله رو، دنباله (جمع: اَتْلاء)،
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید