معنی تلخ

تلخ
معادل ابجد

تلخ در معادل ابجد

تلخ
  • 1030
حل جدول

تلخ در حل جدول

  • مر
  • ضد شیرین
  • مزه حقیقت
  • مزه ناگوار
  • مزه ناگوار، مزه حقیقت، از طعم ها، ضدشیرین
مترادف و متضاد زبان فارسی

تلخ در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • زننده، ناخوش، ناخوشایند، ناگوار،
    (متضاد) خوش، گوارا، مر،
    (متضاد) پرحلاوت، خوش، شیرین، حزین، غمناک، غمگین، اخمو، بداخلاق، عبوس، باده، شراب، می. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

تلخ در فرهنگ معین

  • دارای مزه غیرمطبوع، بدمزه، زننده، سخت، سخن تلخ، تندخو، بدخلق. [خوانش: (تَ) [په. ] (ص. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

تلخ در لغت نامه دهخدا

  • تلخ. [ت َ] (ص) چیزی که دارای مزه ٔ ناگوار و غیر مطبوعی باشد. خلاف شیرین. (ناظم الاطباء). مُرّ (منتهی الارب). پهلوی تاخل در تاخلیک بمعنی تلخی. طبری، تل. گیلکی، زرخ. فریزندویرنی و نطنزی، تل. دارای مزه ٔ غیرمطبوع، بدمزه، زننده، سخت، ضد شیرین. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
    نبید تلخ چه انگوری و چه میویزی
    سپید سیم چه با سکه و چه بی سکه.
    منوچهری.
    چو صبرت تلخ باشد پند لیکن
    به صبرت پند چون صبرت شود قند.
    ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه تهران ص 183). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

تلخ در فرهنگ عمید

  • دارای طعم تلخی،
    [مجاز] آدم تند و بدخو،
    [مجاز] ناخوشایند، سخت: دوران تلخ،
    (اسم) [مجاز] شراب،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

تلخ در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

تلخ در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

تلخ در فارسی به عربی

گویش مازندرانی

تلخ در گویش مازندرانی

  • شکم گنده، چاق و تنبل
فرهنگ فارسی هوشیار

تلخ در فرهنگ فارسی هوشیار

  • چیزی که دارای مزه ناگوار و غیر مطبوعی باشد، خلاف شیرین
فارسی به ایتالیایی

تلخ در فارسی به ایتالیایی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید