معادل ابجد
تل در معادل ابجد
تل
- 430
حل جدول
تل در حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تل در مترادف و متضاد زبان فارسی
-
پشته، تپه، رش، نجد،
(متضاد) هامون، انبار، خرمن، توده، انباشتگی، امرد، مزلف. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
تل در فرهنگ معین
- (تَ) (اِ.) پسر امرد مزلف و مضخم، تگل.
- (تَ لّ) [ع.] (اِ.) پشته، تپه بلند. ج. تلال.
لغت نامه دهخدا
تل در لغت نامه دهخدا
- تل. [ت َ] (اِ) کوه پست و پشته ٔ بلند را گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). کوه پست و پشته ٔ بلند مقابل هامون که زمین صاف است. (انجمن آرا). زمین بلند. (شرفنامه ٔ منیری) (غیاث اللغات). پشته. (غیاث اللغات). پشته ٔ ریگ و جز آن. (آنندراج). پشته که سرش بس فراخ نبود. (مهذب الاسماء). در عربی به تشدید لام تل ّ بهمین معنی آمده است: گردیز شهری است. بر سر تلی نهاده. (حدود العالم). و در حوالی برقوه تلهاست بزرگ از خاکستر. (حدود العالم). توضیح بیشتر ...
- تل. [ت ِ] (ترکی، اِ) زبان را گویند. (آنندراج). در آذربایجان دِل گویند. توضیح بیشتر ...
- تل. [؟] (اِ) اسم هندی سم است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). رجوع به سم شود. توضیح بیشتر ...
- تل. [ت ُ] (اِ) نام درختی است که در پل سفید به کُرکُو دهند و این درخت در جنگلهای آلاداغ و بجنورد و جنگلهای کرانه ٔ دریای مازندران و همچنین در ارسباران یافت شود. رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 208 شود. توضیح بیشتر ...
- تل. [ت ُ] (اِ) کیسه ای که خیاط سوزن و انگشتانه و نخ در آن نهد. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
-
تل. [ت َ] (اِخ) تال. رجوع به تال شود.
- تل. [ت ِ] (اِخ) دهی است از دهستان ویسیان که در بخش ویسیان شهرستان خرم آباد واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). توضیح بیشتر ...
- تل. [] (اِخ) در دوم تواریخ ایام 27:3 عوفل نامیده شده است و در میان وادی پنیرفروشان و وادی قدرون واقع است و بواسطه ٔ محل طبیعی آن و برجی که در آنجا میباشدبغایت محکم و دیواری در میان آن و کوه صهیون برپاست. دوم تواریخ 33:14. وارن انگلیسی دیوارهای بزرگ و بنای برجی در این تل یافته است. (قاموس کتاب مقدس). توضیح بیشتر ...
- تل. [ت َل ل] (ع اِ) توده ٔ خاک و توده ٔ ریگ و پشته. ج، تِلال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قطعه زمینی که از اطراف خود کمی بلندتر باشد جمع آن تلال و تُلول و واحد آن تَلﱡه. (از اقرب الموارد). بهمین معنی در فارسی به تخفیف لام تَل آمده. رجوع به تل شود. || بالش. ج، اتلال. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). و این نادر است یا اتلال از اقسام جامه است. (منتهی الارب) (آنندراج). || در شاهدهای ذیل معنی پنبه ریزه، خرده پنبه که از دم کمان ریزد، میدهد: و هنوز از تلهای حلاجی پاک نشده از برم میکشیدند. توضیح بیشتر ...
- تل. [ت َل ل] (ع مص) بر روی افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بر زمین زدن کسی را یا برگردن و روی افکندن او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فروخوابانیدن ناقه را. || متهم کردن کسی را به امر زشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || انداختن چیزی را در دست کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تضرع. (از اقرب الموارد). || ریختن و افتادن و ساقط شدن. || خوی برآوردن پیشانی کسی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
تل در فرهنگ عمید
- تودۀ بزرگ خاک یا شن، تپه، پشته،
فارسی به انگلیسی
تل در فارسی به انگلیسی
- Agglomeration, Aggregation, Bank, Drift, Driftage, Dune, Eminences, Hill, Hummock, Pile. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی
تل در فارسی به ترکی
- taç (saç için)
فارسی به عربی
تل در فارسی به عربی
عربی به فارسی
تل در عربی به فارسی
- تپه , پشته , تل , توده , توده کردن , انباشتن , برامدگی , خرپشته , ماهور , با خاک ریز محصور کردن , خاک ریزساختن. توضیح بیشتر ...
ترکی به فارسی
تل در ترکی به فارسی
گویش مازندرانی
تل در گویش مازندرانی
- درختی است که در پل سفید به کرکو معروف استاین درخت در جنگل...
- تلخ، گیاهی سمی، چوب های بلند و صاف جهت پرچین کردن و ایجاد...
- پارچه ای هم تراز اطلس، تلاطم موج، جذر و مد، آویخته، آویزان. توضیح بیشتر ...
- نوعی درخت از تیره افرا که در ارتفاعات روید، شکم برآمده...
- شاخه ی جوان که با رشد سریع از شاخه ی اصلی جدا شود
فرهنگ فارسی هوشیار
تل در فرهنگ فارسی هوشیار
- توده خاک و ریگ پشته
فرهنگ فارسی آزاد
تل در فرهنگ فارسی آزاد
- تَلّ، تپه، پُشته، توده بزرگ خاک (جمع: تِلال، تُلُول، اَتْلال)،. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید