معنی تصدیق کردن

لغت نامه دهخدا

تصدیق کردن

تصدیق کردن. [ت َ ک َ دَ] (مص مرکب) اقرار به راستی کردن. (ناظم الاطباء). راست شمردن. راستگوی شمردن. راست داشتن.راستگوی داشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا):
به هر پیام که آورد کرده ام تصدیق
به هرچه از تو رسیده است گفته ام صدّق.
انوری.
نرسد نامه ٔ سعدی به کسی در همه عالم
که نه تصدیق کند کز سر دردی است فغانش.
سعدی.
وآن که او را نبود از اسرار داد
کی کند تصدیق او ناله ٔ جماد.
مولوی.
تصدیق مهربانی ما جمله کرده اند
انکار تا کی از دل نامهربان بپرس.
ظهوری (از آنندراج).


تصدیق

تصدیق. [ت َ] (ع مص) راستگوی داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راستگو داشتن و راست پنداشتن. (غیاث اللغات). راست گردانیدن و باور داشتن و با لفظکردن مستعمل. (آنندراج). ضدتکذیب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): اگر کسی از آن اعلام دهد بضرورت او را بر آن تصدیق باید داشت. (کلیله و دمنه). و آن این است که یاد کرده می آید، ضایع گردانیدن فرصت... و تصدیق اخباری که محتمل صدق و کذب باشد. (کلیله و دمنه). سزاوار تصدیق و تحسین بود. (گلستان).
عیسی نتوان گشت به تصدیق خری چند.
صائب.
|| (اِ) گواهی و جوازی که دلیل مهارت و خبرگی و یا آمادگی و عدم آمادگی شخصی در انجام کاری باشد از مرجع صلاحیتدار.
- تصدیق رانندگی، تصدیقنامه یا گواهی نامه ای که شخص را در رانندگی اتومبیل، موتوسیکلت و جز آن مجاز میسازد و مرجعرسمی صدور آن اداره ٔ راهنمایی و رانندگی است و اشخاص واجد شرایط پس از گذراندن امتحانات لازم بدریافت آن نائل میگردند.
- تصدیق شش ابتدایی، گواهینامه ٔ خاتمه ٔ تحصیل شش ساله ٔ ابتدایی است. و رجوع به تصدیقنامه شود.
- تصدیق طبیب، شهادت طبیب. (ناظم الاطباء). گواهی و یا تصدیقنامه ای است مشعر بر بیماری و یا صحت و سلامت شخص. چنانکه پیش از ازدواج زن و شوی باید هر یک از طبیب جواز یا تصدیق صحت مزاج و آمادگی برای این عمل را دریافت دارند وگرنه محاضر رسمی از جاری ساختن صیغه ٔ نکاح خودداری خواهند کرد. و یااگر شخصی مکلف باشد در وقتی معین در محکمه یا مرجع دیگری مانند جلسه ٔ امتحان حاضر گردد و به علت بیماری قادر به حضور در آن محکمه یا مرجع رسمی نباشد، بایدطبیب معتمدی بیمار بودن و عدم آمادگی او را در حضوردر آن محکمه تصدیق نماید. و ارائه ٔ این تصدیق طبیب از وی رفع مسئوولیت خواهد کرد.
- تصدیق متوسطه، گواهینامه ٔ گذراندن و خاتمه دادن به تحصیلات شش ساله ٔ متوسطه است. دیپلم متوسطه. و رجوع به دیپلم و تصدیقنامه شود.
- تصدیق مدرسی، تصدیقی است که صلاحیت دارنده ٔ تصدیق را در تدریس علوم معقول و منقول و مقدمات آن از ادبیات (صرف، نحو، معانی بیان و منطق) را گواهی میکندو مرجع صدور این تصدیق وزارت آموزش و پرورش است. و رجوع به تصدیقنامه شود.
|| (مص) دویدن وحشی و التفات نا کردن آن وقتی که حمله آورند بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زکوه گوسفند وجز آن به صدقه شدن. (تاج المصادر بیهقی). صدقه بستدن. (زوزنی). صدقات گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صدقه گرفتن، مصدق کمحدث صدقات گیرنده نعت است از آن. (آنندراج). || (اِمص) (اصطلاح منطق) در علم منطق تصور با حکم باشد، چنانکه گویی زید نویسنده است یا نویسنده نیست. (غیاث اللغات) (از آنندراج). عبارت است از صورت حاصل در ذهن با حکم. (یادداشت مرحوم دهخدا). تصدیق عبارت از اذعان به نسبت میان امور است و در هر تصدیقی بنابر مشهور سه تصور لازم است: 1- تصور موضوع. 2- تصور محمول. 3- تصور نسبت میان موضوع و محمول. بعضی از محققان متعلق اذعان را نسبت حکمیه نمی دانند بلکه «وقوع و لاوقوع » میدانند و بنابر آن تصدیق را مرکب از چهار جزء میدانند و در این که این اجزاء شرط تصدیق میباشند یا شطر، نیز اختلاف است، بعضی تصدیق را امری بسیط میدانند و آن همان حکم بوقوع و لاوقوع است و اجزاء را شرط حصول اذعان به وقوع و لاوقوع میدانند. و بعضی دیگر میگویند اجزاء شطرند و تصدیق مرکب از آن اجزاء است. (فرهنگ علوم عقلی تألیف دکتر سجادی ص 163). و رجوع به اساس الاقتباس چ مدرس رضوی صص 240- 344 و کشاف اصطلاحات الفنون شود.

فارسی به انگلیسی

تصدیق‌ کردن‌

Acknowledge, Accept, Allow, Attest, Authenticate, Certify, Concede, Concur, Confirm, Grant, Own, Sanction, Seal, Vouch, Witness

مترادف و متضاد زبان فارسی

تصدیق کردن

تایید کردن،
(متضاد) تکذیب کردن، پذیرفتن، قبول کردن، اذعان داشتن، اعتراف کردن، اقرار کردن، گواهی دادن، شهادت دادن

حل جدول

تصدیق کردن

صحه

گواهی

اکد

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تصدیق کردن

براست داشتن، راست شمردن


تصدیق

گواهینامه، هایش

فارسی به آلمانی

تصدیق کردن

Abonnieren, Anerkennen, Aufbauen, Ausrichten, Befestigen, Begründen, Begründen, Bekräftigen, Berechtigen, Bestaetigen, Bestaetigen, Bestätigen, Einlassen, Einrichten, Einsegnen, Einstellen, Justieren, Unterzeichnen, Vergewissern, Vertrag unterzeichnen

واژه پیشنهادی

فارسی به عربی

تصدیق کردن

اسس، اشهد، اکد، برر، منحه


تصدیق

تاکید، تحقق، دخول، شهاده

فرهنگ معین

تصدیق

(تَ) [ع.] (مص م.) باور کردن، به راست و درست بودن مطلبی گواهی دادن.

فرهنگ عمید

تصدیق

به راستی و درستی امری گواهی دادن، باور کردن،
(اسم) گواهی‌نامه، جواز،
(منطق) حکم کردن بر تصوری که در ذهن است،

معادل ابجد

تصدیق کردن

878

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری