معنی تش

تش
معادل ابجد

تش در معادل ابجد

تش
  • 700
حل جدول

تش در حل جدول

  • تیشه بزرگ
  • مخفف آتش
  • مخفف آتش، تشنه، تیشه بزرگ
فرهنگ معین

تش در فرهنگ معین

  • (~.) (اِ.) تیشه درودگری.
  • (تَ) (اِ.) آتش.
لغت نامه دهخدا

تش در لغت نامه دهخدا

  • تش. [ت َ] (اِ) آتش را گویند که عربان نار خوانند. (برهان). آتش. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء):
    از آن پس نبد زندگانیش خوش
    ز تیمار زد بر دل خویش تش.
    فردوسی.
    ز رستم دل نامور گشت خوش
    نزد نیز بر دل ز تیمار تش.
    فردوسی.
    موسی اندر درخت هم تش دید
    سبزتر می شد آن درخت از نار.
    مولوی (از جهانگیری).
    || تیشه ای بزرگ بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 207). تیشه ای بزرگی که بدان درخت شکافند. (برهان) (از اوبهی) (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
  • تش. [ت ِ] (اِ) عطش و تشنگی را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). تشنگی. (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). دکتر معین در حاشیه ٔ برهان آرد: بمعنی تشنه. اوستا، ترشنه، تشنگی. پهلوی، تیشن. هندی باستان، ترشنا. ارمنی، ترشامیم، پژمرده شدن. کردی، تی، تنی افغانی، تژه ای. بلوچی، توناگ وخی، تخ تخی. سریکلی، تور، توری. شغنی، تشنه، تشنگی. یودغا، تروشنه. سانسکریت ترشنا (تشنگی). || شپش را نیز گفته اند، و آن جانورکی است خونخوار که بیشتر در سرکارکوکناری و تریاکی بهم میرسد. توضیح بیشتر ...
  • تش. [ت ُ] (اِ) حرارت و اضطرابی باشد که بسبب غم و اندوه عظیم در دل کسی پدید آید. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء). قلق و اضطرابی که از غم در دل پدید آید. (انجمن آرا) (آنندراج):
    || بمعنی تو او را، مخفف تواش، مرکب از لفظ تو به صیغه ٔ خطاب وشین. (آنندراج):
    رو به پیش دیگ لیس ای کاسه لیس
    تش خداوند و ولی نعمت نویس.
    مولوی.
    چشم حس افسرد بر نقش ممر
    تش ممر می بینی و او مستقر.
    مولوی.
    بیخودی نامه بخود تش خوانده ای
    اختیار از خود نشد تش رانده ای. توضیح بیشتر ...
  • تش. [ت َ] (اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان رشت که در 11 هزارگزی شمال رشت و 4 هزارگزی شمال خاور پیر بازار واقع است و 534 تن سکنه دارد آب آن از تش رود سفید رود و محصول آنجا ابریشم و برنج است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). توضیح بیشتر ...
  • تش. [ت ِ] (اِخ) رودی است که از پیرنه سرچشمه میگیرد. و سه ره را مشروب میسازد و وارد دریای مدیترانه میشود و 82 هزار گز درازا دارد. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

تش در فرهنگ عمید

گویش مازندرانی

تش در گویش مازندرانی

  • آتش
  • گرم شدن کنار آتش، ضربه زدن، سرعت، جوش صورت
  • ترش
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید