معنی ترشیز
لغت نامه دهخدا
ترشیز. [ت ُ] (اِخ) طریثیث. (سمعانی). شهرکی است از حدود کوهستان و نشابور با کشت و برز بسیار. (حدود العالم). معرب آن طریثیث یا ترشیش. قصبه ٔکوچکی است که در خراسان و نزدیک نیشابور واقع است وموطن بعضی از شعرا می باشد. (از قاموس الاعلام ترکی). طریثیث بضم اول و فتح دوم و کسر چهارم، نام ترشیز است و ترشیز را یاقوت در معجم البلدان ترشیش ضبط کرده وآنرا تحریفی از طریثیث دانسته است، و طریثیث در عربی مصغر طُرثوث بر وزن عصفور، و آن نباتی است شبیه به قارچ. (تعلیقات بهمنیار بر تاریخ بیهق ص 340). شهریست مشهور از بلاد خراسان مشتمل بر دهات و قری و قصبات، پای تخت آنرا سلطانیه گویند که حاکم نشین آنجاست. سمت شرقی آن ارض اقدس و مشهد مقدس حضرت سلطان خراسان صلوات اﷲعلیه است. جنوب آن ولایت طبس کیلک است. غربی آن پائین ولایت تربت حیدریه و سمت قبله ٔ آن سبزوار. شمال آن ولایت ِ نیشابور است، و شهر ترشیز واقع است در اواسطشهرهای خراسان، اتفاق غریبی است که قرب و بُعد آن نسبت بهمه شهرهای آنجا تساوی دارد، قنوات و میاه جاریه و دهات بسیار دارد و بسیار خوش آب و هواست. میوه های آن ولایت به آن لطافت و خوبی، هیچ جای دیگر نیست. چنان معلوم می شود که پادشاهان ایران آنجا را تختگاه کرده بودند و گشتاسب در آنجا با زردشت ملاقات نموده و سرو کشمیری را در آنجا کشته بود، چنانکه گفته است:
یکی شاخ سرو آورید از بهشت
به پیش در شهر کشمر بکشت.
گویند ترشیز از بناهای گشتاسب بن لهراسب است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). ولایت کوچکی از ولایت خراسان و حاکم نشین آنجا موسوم به سلطانیه است. (ناظم الاطباء). کاشمر. رجوع به کاشمر و ترشیش و مزدیسنا چ 1 ص 188، 340 و مرآت البلدان ج 1 ص 421 و جهانگشای جوینی ج 2 ص 46 و 47 و 70 و 71و لباب الالباب ج 2 ص 49 و التفهیم بیرونی ص 148 و 457 و مجمل التواریخ ص 109 و ایران باستان ج 3 ص 2186 و تاریخ سیستان ص 154، 234، 292، 407 و مجالس النفائس ص 17، 64، 67، 80، 98، 204، 237 و نزههالقلوب ص 143، 146، 178 و تاریخ گزیده ص 518 و تذکرهالملوک ص 80 و حبیب السیر و سبک شناسی بهار و تاریخ مغول و تاریخ ادبیات برون و تاریخ عصر حافظ، و طریثیث در همین لغت نامه شود.
بجورد
بجورد. [] (اِخ) کوهی در شمال غربی ترشیز (کاشمر).
ترشیش
ترشیش. [ت ُ] (اِخ) یاقوت آرد: ناحیه ای از اعمال نیشابور است که اکنون در دست ملاحده قرار دارد، و آنرادر ماده ٔ طرثیث یاد کرده ام. (معجم البلدان). ترشیز. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به طریثیث و ترشیز شود.
بتانی
بتانی. [ب ُ] (اِخ) ابوالفضل بتانی، فقیه و زاهد از اهل بتان طریثیت (ترشیز). (از معجم البلدان).
چاه سیاه
چاه سیاه. (اِخ) «منزلگاهی فیمابین نیشابور و ترشیز [کاشمر]». (از مرآت البلدان ج 4 ص 133).
کشمیر
کشمیر. [ک َ] (اِخ) صورت دیگر کشمر، کاشمر ترشیز است. رجوع به کاشمر و کشمر شود.
ابوالفضل
ابوالفضل. [اَ بُل ْ ف َ] (اِخ) بُتانی. فقیهی زاهد. از قریه ٔ بُتان از مضافات طُریثیث (ترشیز، ترشیش).
حل جدول
نام قدیم کاشمر
تخلص شاعری از مردم ترشیز
آهی
نام سابق کاشمر
ترشیز
نام سابق شهر کاشمر
ترشیز
نام پیشین شهر کاشمر
ترشیز
نام قدیم کاشمر
ترشیز
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
917