معنی ترشح غدد

حل جدول

لغت نامه دهخدا

غدد

غدد. [غ ُدَدْ] (ع اِ) ج ِ غُدّه. (منتهی الارب):
دروجود بزم ما اغیار شد همچون غدد
گر ازاله میکنی لابد مضرت میرسد.
(لسان العجم بنقل از ابوالمعالی).
رجوع به غده شود.

غدد. [غ َدَدْ] (ع اِ) مرگامرگی شتران. (منتهی الارب). طاعون الابل. ج، غداد. (اقرب الموارد). رجوع به غداد شود.


ترشح

ترشح. [ت َ رَش ْ ش ُ] (ع مص) قوت رفتار گرفتن شتربچه با مادر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد): ترشح الفصیل، اذا قوی علی المشی مع امه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جاری شدن آب از میان سنگها. (از المنجد). تراویدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (آنندراج) (غیاث اللغات). تراوش و تراویدگی. (ناظم الاطباء). بتراویدن آب. (زوزنی). || لیسیدن مادر رطوبت بچه را پس از تولد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || شایسته شدن مرد بکاری. (از المنجد). || و نیز ترشح در همه ٔ معانی ترشیح بطور مطاوعت استعمال می گردد. رجوع به ترشیح شود. (ناظم الاطباء). || (اِ) رطوبت. نم:
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه مُوَسْوِس شد.
حافظ.
|| مجازاً بمعنی اندک بارش. (غیاث اللغات) (آنندراج). باران اندک. (ناظم الاطباء). || (اِمص) خوی کردگی. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح طب) خارج شدن هر مظروف مایعی از جدار ظرف خود بطور قطره های بسیار کوچک، مانند ترشح خون و ترشح صفرا و جز آن. (ناظم الاطباء).


غدد تعریقی

غدد تعریقی. [غ ُ دَ دِ ت َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) غدد مخصوص ترشح عرق هستند که در تمام سطح پوست بدن زیر جلدقرار دارند و تعداد آنها را به 2 ملیون تخمین زده اند. ترشح عرق از بدن دائم است به طوری که در هوای سردنیز مقداری عرق ترشح می شود. نرمی و لطافت جلد و رطوبت پوست بدن به واسطه ٔ همین ترشح دائمی است. (از کالبدشناسی و فیزیولوژی دکتر نیک نفس چ دانشگاه ص 241).


غدد تراوا

غدد تراوا. [غ ُ دَ دِ ت َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) غدد مترشح. رجوع به غدد مترشح شود.


غدد زیرزبانی

غدد زیرزبانی. [غ ُ دَ دِ زی زَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) یکی از انواع غدد بزاقی. رجوع به غدد بزاقی شود.


غدد دمعه

غدد دمعه. [غ ُ دَ دِ دَ ع َ / ع ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) غدد اشکی. رجوع به غدد اشکی شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

غدد تعریفی

غدد مخصوص ترشح عرق هستند که در تمام سطح پوست بدن زیر جلد قرار دارند


ترشح

تراوش، بارش کم، تراویدن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ترشح

تراوش

کلمات بیگانه به فارسی

ترشح

تراوش

مترادف و متضاد زبان فارسی

ترشح

تراوش، نشت، تراویدن

فارسی به عربی

ترشح

افراز، رش

معادل ابجد

ترشح غدد

1916

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری