معنی ترساندن

لغت نامه دهخدا

ترساندن

ترساندن. [ت َ دَ] (مص) ترسانیدن. تهدید. ارهاب. بیم دادن:
به لشکر بترسان بداندیش را
به ژرفی نگه کن پس و پیش را.
فردوسی.
همی کودکی بی خرد داندم
بگرز و بشمشیر ترساندم.
فردوسی.
کردند وعده ٔ دیگری زین به نیامد باورش
از غدر ترساند همی پرغدر دهر کافرش.
ناصرخسرو.
از کرم دان آنکه میترساندت
تا بملک ایمنی بنشاندت.
مولوی.
نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش
که سیل از سر گذشت آن را که می ترسانی از باران.
سعدی.
از ملامت چه غم خورد سعدی
مرده از نیشتر مترسانش.
سعدی.

فارسی به انگلیسی

ترساندن‌

Daunt, Frighten, Horrify, Scare, Unnerve

فارسی به ترکی

فرهنگ معین

ترساندن

(تَ دَ) (مص م.) بیم دادن.

فرهنگ عمید

ترساندن

بیم دادن، کسی را دچار ترس و بیم کردن،

حل جدول

ترساندن

تخویف

تهدید، ترهیب

تهدید

اهابت


ترساندن کسی

تهدید


صدای ترساندن

پخ


ترساندن عمدی

تهدید


صداى ترساندن

پخ

مترادف و متضاد زبان فارسی

ترساندن

ارعاب، تخویف، تهدید، به وحشت انداختن، متوحش ساختن، بیمناک کردن، مرعوب ساختن، ترسانیدن، ترس‌دادن، مرعوب ساختن، هراساندن

فارسی به عربی

ترساندن

اخف، ارتجف، اردع، امقت، بقره، تحدید، جاموسه، خوف، رهبه، روع، شاطی، شبح، شجار، لطمه

فرهنگ فارسی هوشیار

ترساندن

تهدید، بیم دادن

فارسی به ایتالیایی

ترساندن

spaventare

معادل ابجد

ترساندن

765

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری