معنی تردیدها

حل جدول

تردیدها

شبهات

ضرب المثل فارسی

اگر پیش‌ همه‌ شرمنده‌ام، پیش‌ دزد روسفیدم

یکی‌ از ثروتمندان‌، میهمانی‌ باشکوهی‌ ترتیب‌ داد‌ و از همه‌ی‌ اشراف‌ و مقامات‌ بلندپایه‌ی‌ شهر دعوت‌ کرد تا در میهمانی‌اش‌ شرکت‌ کنند.
همه‌ی‌ میهمانان‌ خوشحال‌ به‌نظر می‌رسیدند. انواع‌ و اقسام‌ غذاها، میوه‌ها، نوشیدنی‌ها، شیرینی‌ها و خوردنی‌های‌، برای‌ پذیرایی‌ از میهمانان‌ آماده‌ شده‌ بود. خدمتگزاران‌ از میهمانان‌ پذیرایی‌ می‌کردند.
یکی‌ از خدمتگزاران‌ بیمار و ضعیف‌ بود و قدرت‌ حرکت‌ زیادی‌ نداشت. به‌ همین‌ دلیل‌ کارش‌ این‌ شده‌ بود که‌ گوشه‌ای‌ بنشیند و کفش‌ میهمانان‌ را جفت‌ کند.
به‌خاطر بیماری‌ حال‌ و حوصله‌ی‌ خندیدن‌ و خوش‌آمد گفتن‌ هم‌ نداشت. سرش‌ را پایین‌ انداخته‌ بود و کار خودش‌ را می‌کرد
ناگهان‌ یکی‌ از میهمانان‌ با صدای‌ بلندی‌ گفت: “ساعتم! ساعت‌ طلای‌ گران‌قیمتم‌ نیست.”
میهمانان‌ دور مردی‌ که‌ ساعت‌ طلایش‌ گم‌ شده‌ بود، جمع‌ شدند و هرکس‌ حرفی‌ می‌زد:
مطمئن‌ هستید که‌ آن‌ را با خودتان‌ آورده‌ بودید؟
نکند ساعتتان‌ را توی‌ خانه‌ی‌ خودتان‌ جا گذاشته‌ باشید.
بهتر نیست‌ جیب‌ لباس‌هایتان‌ را یک‌بار دیگر بگردید؟
شاید کسی‌ ساعت‌ شما را دزدیده‌ باشد.
آخر اینجا کسی‌ نیست‌ که‌ اهل‌ دزدی‌ باشد.
بله، راست‌ می‌گفت. کسی‌ باور نمی‌کرد که‌ حتی‌ یکی‌ از آن‌ میهمانان‌ ثروتمند و با شخصیت‌ دزد باشد.
صاحب‌ ساعت‌ گفت: “بله‌ حتماً یک‌نفر آن‌ را دزدیده‌ است. من‌ ساعت‌ طلایم‌ را با خودم‌ به‌ اینجا آورده‌ بودم. مطمئنم، همین‌ نیم‌ساعت‌ پیش‌ بود که‌ به‌ ساعتم‌ نگاه‌ کردم‌ ببینم‌ ساعت‌ چند است.”
صاحب‌ ساعت‌ از این‌که‌ ساعت‌ باارزش‌ و طلای‌ خودش‌ را از دست‌ داده‌ خیلی‌ ناراحت‌ بود. اما میزبان‌ از او ناراحت‌تر بود. او اصلاً دلش‌ نمی‌خواست‌ میهمانی‌ باشکوهش‌ بهم‌ بخورد و آن‌ همه‌ هزینه‌ و دردسری‌ که‌ تحمل‌ کرده‌ از بین‌ برود.
میهمانی‌ تقریباً بهم‌ خورد. همه‌ دنبال‌ ساعت‌ طلا می‌گشتند. اوضاع‌ ناجور میهمانی‌ را فریاد یک‌نفر ناجورتر کرد: “هر کس‌ خواست از باغ‌ خارج‌ شود بگردید تا شک‌ و تردیدها از بین‌ برود.”
این‌ حرف، توهین‌ بزرگی‌ به‌ آن‌ میهمانان‌ عالیقدر به‌ حساب‌ می‌آمد
صدای‌ اعتراض‌ همه‌ بلند شده‌ بود که‌ ناگهان‌ یکی‌ از میهمانان‌ رو کرد به‌ بقیه‌ و با صدای‌ بلند گفت: “ما آدم‌های‌ با شخصیتی‌ هستیم. مسلماً دزدی‌ ساعت‌ کار هیچ‌ یک‌ از ما نیست. اما من‌ فکر می‌کنم‌ دزد ساعت‌ را پیدا کرده‌ام.”
همه‌ به‌ حرف‌های‌ او توجه‌ کردند. او با اطمینان‌ خدمتگزار بیمار و ضعیف‌ را نشان‌ داد و گفت: “رفتار او خیلی‌ مشکوک‌ است. حتماً ساعت‌ را او دزدیده‌ است.”
پیش‌ از این‌که‌ صاحب‌ میهمانی‌ واکنشی‌ از خود نشان‌ بدهد، خدمتگزاران‌ دیگر به‌ سر آن‌ خدمتگزار بیچاره‌ ریختند و تمام‌ سوراخ‌سمبه‌های‌ لباسش‌ را جستجو کردند.
خدمتگزار بیچاره‌ که‌ گناهی‌ نداشت، با ناله‌ گفت: “اگر پیش‌ همه‌ شرمنده‌ام، پیش‌ دزد رو سفیدم. لااقل‌ یک‌نفر توی‌ این‌ جمع‌ هست‌ که‌ به‌ بی‌گناهی‌ من‌ اطمینان‌ دارد. و او کسی‌ جز دزد ساعت‌ طلا نیست.”
نگاه‌ خدمتگزار بیچاره، هنگامی‌ که‌ این‌ حرف‌ را می‌زد، به‌سوی‌ همان‌ کسی‌ بود که‌ او را متهم‌ به‌ دزدی‌ کرده‌ بود. ناخودآگاه‌ همه‌ متوجه‌ او شدند. میزبان‌ به‌طرف‌ او رفت‌ و گفت: “چه‌ ناراحت‌ بشوی‌ و چه‌ نشوی‌ باید تو را بگردم.” و پیش‌ از آن‌که‌ مرد فرصت‌ دفاع‌ از خود را پیدا کند، به‌ جستجوی‌ جیب‌های‌ او پرداخت.
خیلی‌ زود ساعت‌ طلا از توی‌ جیب‌ بغل‌ میهمان‌ ثروتمند پیدا شد. همه‌ فهمیدند که‌ بیهوده‌ به‌ خدمتگزار بیچاره‌ اتهام‌ دزدی‌ زده‌اند. میهمان‌ با سری‌ افکنده‌ میهمانی‌ را ترک‌ کرد.
از آن‌ به‌ بعد، وقتی‌ آدم‌ بی‌گناهی‌ امکان‌ دفاع‌ از خود را نداشته‌ باشد، می‌گوید: “اگر پیش‌ همه‌ شرمنده‌ام، پیش‌ دزد روسفیدم.”

سخن بزرگان

گای فینلی

دگرگون کردن خویش چیزی بسیار برتر از بزرگ منشی و شرافت است؛ دگرگونی درونی همیشگی است که شما را از بند همه ی احساسات پست و ناچیز آزاد میکند.

نخستین گام برای برخورداری از آزادی، شهامت نه گفتن به درخواست های خاموش دیگران است.

طبیعت ما کالبد روانی یادبودها و دانستنیهایی است که بر پایهی شرایط اجتماعی و اقتصادی و مذهبی بنا شده است.

ترسیدن از اینکه ممکن است دیگران را آزرده کنید، به هیچ وجه خوشایند نیست.

آنچه شما در مناسبات تان با دیگران به دنبالش هستید، چیرگی یا امر و نهی کردن بر دیگران نیست، بلکه چیرگی بر خودتان است.

جستجوی احساس پایداری و ثبات شخصی به روشی که دیگران در مورد شما می اندیشند، مانند این است که بکوشید از باد، مجسمه بسازید.

پابرجا و استوار روی زمین درون خودتان بایستید، حتی اگر احساس میکنید ممکن است روی زمین بیفتید؛ به جای اینکه اجازه دهید دیگران شما را با خود ببرند.

برای اینکه تا ماورای وجود خود پیش بروید، ابتدا باید خودتان باشید و برای این کار به درک و فهم ویژهای نیاز ندارید. تنها کافی است اراده کنید که خود را همانگونه که هستید، ببینید.

ترس، به راستی چیزی نیست، مگر واکنشی محدود کننده که ما همیشه آن را با سپر بلا اشتباه گرفتهایم.

هر کاری از ما سر بزند که بخواهیم خودمان را در چشم دیگری، نیرومند نشان دهیم، به راستی، از دیدگاه آن فرد، ناتوانی به شمار میآید.

شما هرگز از فردی دیگر بیم نداشتهاید. تنها چیزی که همیشه شما را میترسانده، دیدگاههای خودتان در مورد آن فرد بوده است.

زندگی است که می خواهد سرنوشت شما باشد.

طبیعت شما همانا بخت و اقبال شماست، بنابراین، بخت بهتر با دگرگونی خویشتن آغاز میشود.

همیشه پاداش برترین خرد و نیروی درونی، متوجه کسانی است که به گونه ای دل به دریا میزنند.

با تلاش نابخردانه برای گرفتن هر گونه پاسخی، تنها پاسخ های نابخردانه خواهید گرفت.

دل به دریا بزنید و دربارهی هرچه برایتان پرسش برانگیز است، بپرسید. این عین زیرکی است.

هر کشفی در مورد ناتوانی های نامرئی [درونتان]، از راه رسیدن قدرت روحی بزرگتری را نوید میدهد.

بله گفتن از روی ترس، چیزی جز پشیمانی در بر ندارد.

اگر از شرایط دلهرهآور آگاه باشید، به جای اینکه از آن بترسید، برای همیشه ارتباط خود را با ترس قطع می کنید [=می بُرید].

اگر شیوه ی نگریستن خود را به زندگی دگرگون کنید، زندگیتان دگرگون میشود.

هنگامی که هدف نهایی شما دگرگونی و تغییر شکل باشد، دیگر هیچ گامی بیهوده به شمار نمیرود.

توانایی راستین، همانا گل دانایی و خرد است، اما بذر آن، کردار شماست.

هر گونه رنجش و دلخوری، تنها سبب جنگ اعصاب خودتان است... نه جنگ اعصاب کسی که شما را رنجانده است.

حالتهای خشمناک درونی هرگز در پی راه حل نیستند؛ آنها تنها در پی دلایلی هستند که بر حق بودن خود را ثابت کنند.

اگر از بیم نادان جلوه کردن، وانمود کنید که چیزی را فهمیدهاید، درحالی که این گونه نیست، میتوانید مطمئن [=آرامنده] باشید که در همه ی دوران زندگی خود، فریبندهای ترسو باقی خواهید ماند.

اگر دلتان میخواهد بدانید چه چیز ابدی است، جرأت به خرج دهید و به گونه ای زندگی کنید که انگار همه ی زمان دنیا را در دست دارید.

جرأت پیشروی داشته باشید، حتی زمانی که میترسید.

درست همان گونه که در روزی هموار و آفتابی میتوان دوردستها را دید، درک تازه نیز در ذهن آرام شکوفا میشود.

همه ی تردیدها و بلاتکلیفیها، فراخوان ویژهی زندگی برای ورود به هر چیز تازهی پر رمز و راز است.

بیاموزید با دوری از تجسم آنچه شما را پریشان کرده است، زندگی تازه و شادمانهای بسازید.

چنانچه اجازه دهید مسیر زندگیتان با چرخش دنیا نمایان شود، به این میماند که برای جهتیابی، عقربک روی قطبنما را بکار گیرید.

زیباترین پردهی نگارین دنیا با یک نخ از هزاران نخ، آغاز شده و پایان می یابد.


ویلیام شکسپیر

آوایی که از ژرفای وجودمان می شنویم، روح امیدوار را ناامید نخواهد کرد.

مردم بینوا و تیره بخت، درمانی جز امید ندارند.

عدالت قابل تربیت [برای منافع خودمان] نیست. هر کاری که انجام دهیم نتیجه آن را می بینیم و خطاهایی که از ما سر می زند تازیانه ای را به وجود می آورد که با آن مجازات می شویم.

عشق و فروتنی، جامه ای برازنده ی مرشدی پرهیزگار باشد، نه سزاوار جاه طلبی مغرور.

خدا عشق را به شما هدیه نداد تا آن را در قلب خویش نگه دارید؛ عشقی که ابراز نشود، عشق نیست.

این قانون طبیعت است که هیچ کس به تنهایی نمی تواند خوشبخت باشد، بلکه خوشبختی و سعادت را باید در سعادت و خوشبختی دیگران جستجو کرد.

یقین است که رفتار حکیمانه با وضع جاهلانه همچون بیماری از یک شخص به شخص دیگر سرایت می کند؛ پس لازم است که مردمان مراقب انتخاب همنشینان خود باشند.

یک زن چیزی جز شوهر نمی خواهد، ولی وقتی به او رسید همه چیز می خواهد.

زمانی که گفتم تا آخر عمر مجرد می مانم نمی دانستم آنقدر عمر می کنم که ازدواج کنم.

چیزی که در زن مرا تسخیر می کند مهربانی اوست، نه روی زیبایش؛ من زنی را بیشتر دوست دارم که مهربانتر باشد.

ای فتنه و فساد، تو چه زود در اندیشه مردان ناامید رخنه می کنی.

اشتباه را محکوم کن نه آنکه را اشتباه از او سر زده است.

به همه عشق بورز، به تعداد کمی اعتماد کن و به هیچ کس بدی نکن.

نصایح دوستانه، پایان بخش اندوه ماست.

عشق، بیشتر گونه ای عذاب است، اما بی بهره بودن از آن مرگ است.

عشق در حقیقت عذاب است، ولی محروم بودن از عشق، مرگ است.

تا به حال هیچ فیلسوفی قدم به عرصه خاک نگذاشته که بتواند دندان درد را تاب آورد.

برای آنچه که انجام داده ای، غم خوردن بی فایده است.

هیچ چیز وجود ندارد، مگر اندیشه ای که آن را می سازد.

هیچ چیز خوب یا بد نیست، بلکه شیوه اندیشیدن ما است که آنها را نیک یا ناپسند جلوه گر می کند.

هر کس فقیر و قانع باشد، ثروتمند است.

کسی را که دوست داری رهایش کن؛ اگر سوی تو بازگشت از آن توست و اگر بازنگشت، از ابتدا برای تو نبوده است.

کسی را که دوست داری آزادش بگذار، اگر از آن تو باشد باز می گردد، وگرنه بدان که از ابتدا از آن تو نبوده است.

کدامین کس عاشق گشته، لیک نه در نگاه نخست؟

فرد خردمند و هوشیار، هرجا گام نهد، نیک بختی و آسودگی خاطر، همراه او است؛ زیرا در جهان به جز خوبی و زیبایی، چیزی نمی بیند.

دیرگاهی که مرگش فرارسید، ذره ذره از پیکرش ستاره بساز! آنگاه طاق نیلگون آسمان را چراغانی خواهد کرد تا جهان عاشق به شب تبدیل شود و هیچ انسانی به ستایش خورشید خودپرست ننشیند.

دنیا مانند یک تماشاخانه است؛ هر کس نقش خود را بازی می کند و سپس مخفی می شود.

چه شاهکاری است هر انسان.

تردیدهای ما خائنانی هستند که با ایجاد ترس در درونمان، ما را از تلاش باز می دارند و در نتیجه، سبب می شوند که نتایج دلخواه را به دست نیاوریم.

به شخصی که به هیچ کس اعتماد ندارد اطمینان نداشته باشید!

بر این باورم که سرنوشت انسان را تنها محبت مشخص می کند و بس.

آنان که توان آزردن دارند و هیچ کس را نمی آزارند به درستی که وارثان شکوه ملکوتند.

آن کس که جرات انجام کارهای شایسته را دارد، انسان است.

آدم تبهکار می رود، ولی زیانهایش بعد از او می ماند.

عشق، فریب زمان را نمی خورد، حتی اگر لبان و گونه ی سرخ او زیر تیغ داس قرار گیرد. عشق با گذشت ساعتها و هفته های کوتاه تغییر نمی یابد، بلکه تا پایان هستی ادامه خواهد داشت.

گذشت، خیر و برکتیست دو جانبه، که هم دهنده و هم دریافت کننده را بهرهمند میکند.

گذشت، نیرومندترین مولد نیروی جهان است.

بودن یا نبودن؛ مساله اینست.

از دست دادن امیدی پوچ و آرزویی دست نایافتنی، خود، کامیابی و پیشرفت بزرگی است.

تردیدها به ما خیانت می کنند، ما را از تلاش به دور می سازند و از پیروزی هایی که به احتمال زیاد نصیب ما خواهد شد محروم می سازند.

سه جمله برای دستیابی به موفقیت: 1) بیشتر از دیگران بدان 2) بیشتر از دیگران کار کن 3) کمتر از دیگران توقع داشته باش

عادل باش و هراسی به دل راه نده.

تشویق ها، رویاها، آه ها، آرزوها و اشکها از همراهان جدایی ناپذیر عشق اند.

جنبش، اهرم دگرگونی است.

در آن زمان که به شدت احساس تنهایی می کنی، مطمئن باش که یکی برای دیدنت لحظه شماری می کند.

افرادی که توانایی لبخند زدن و خندیدن دارند، موجوداتی برتر هستند.

باید توانایی پذیرش رویدادها را داشته باشیم.

لبخند می تواند جراحت اخمی را بهبود بخشد.

صبر عبارت است از حفظ آرامش برای رسیدن به نتیجه.

مرگ را فراخوان و فتنه ی خفته جنگ را بیدار کن.

چاپلوسی خوراک ابلهان است.

حقیقت را همانطور که هست، بپذیر.

عشق حقیقی هیچگاه یکنواخت و آرام پیش نمی رود.

اگر قرار است زندگی خود را برای چیزی خرج کنیم، بهتر است که آن را خرج لطافت یک لبخند و یا نوازشی عاشقانه کنیم.

ما از جنس رویاهایمان هستیم.

داشتن دانش بهتر از داشتن ثروت است، اما نداشتن ثروت بدتر از نداشتن دانش است.

دشمنان بسیار دارید که نمی دانند چرا دشمن شما هستند؛ همچون سگهای ولگرد هنگامی که رفیقشان بانگ بردارد، آنان نیز بانگ بر می دارند.

دیوانه خودش را عاقل می پندارد و عاقل هم می داند که دیوانه ای بیش نیست.

سر بر گریبان فرو بر، از دل خویش بپرس آنچه را که می داند.

بالاتر از همه چیز این است که با خودمان صادق باشیم.

هیچ میراثی گرانبهاتر از راستی و درستی نیست.

آنان که پیروز می شوند، همان کسانی هستند که از مشورت دوستان بهره می برند.

دوستانی که داری و آنان را آزموده ای، با قلاب های پولادین به جان و دل خود پیوسته نگاه دار.

دوستی نعمت گرانبهایی است، خوشبختی را دو برابر می کند و بدبختی را کاهش می دهد.

کوره را برای سوزاندن دشمنان خود آنقدر شعله ور نکن که شعله اش خودت را بسوزاند.

یک بار دیگر، دوستان عزیز، یک بار دیگر برق آسا حمله کنید!

دنیا یکسره صحنه بازی است و همه بازیگران آن به نوبت می آیند و می روند و نقش خود را به دیگری می سپارند.

زمانی که فکر می کنی توی آسمون یک ستاره هم نداری، یکی یه گوشه ی دنیا هست که برای دیدنت لحظه شماری می کنه!

شرافتم را از من بگیر و بنگر که چگونه زندگی من تباه می شود.

ما به سبب بیخبری از شیوهی کار جهان، بیشتر، چیزهایی را خواستاریم که به زیان ماست و کردگار یکتا به سبب مصلحتمان، از برآورده ساختن آن، سر باز میزند.

من از خوشبختی های این جهان بهرمند گردیده ام زیرا در زندگی عاشق شده ام.

یک قلب سرزنده، زندگی دراز دارد.


فلورانس اسکاول شین

آرزوهای به ستوه آورنده ی آدمی، به گونه ای اندوه بار برآورده می شوند.

چه بسیارند مردمانی که از خود به ستوه آمده اند و آرزو دارند دیگری باشند؛ چنین مردمانی از باور و اتکا به نفس بی بهره اند.

هر پیشرفتی، نتیجه ی آرزو است.

هر انسانی دارای مراد دل و سرزمین نوید داده شده ای است؛ ولی چنان اسیر اندیشه های منفی خود شده اید که همه ی اینها دور از دسترس و نشدنی یا والاتر از آن می نماید که بتواند پیش بیاید.

همه ی آرمانهای بزرگ با مخالفت روبرو می شوند.

هرگز نگذارید که آرزوی قلبی شما به بیماری قلبی بدل شود. زمانی که بیش از اندازه چیزی را خواهانید، همه ی کشش خود را از دست می دهد.

با چیزهایی که آرزومند یا نیازمند به دست آوردن شان هستید، از در دوستی درآیید.

شور و شوق نسبت به هر کاری که انجام می دهید، در مخفی کامروایی را به رویتان می گشاید.

آن سخنی که بارقه ای از برآورده شدن آرزو در آن باشد، امورتان را دگرگون می کند؛ زیرا واژه ها و اندیشه ها، گونه ای رادیواکتیویته اند.

قوه ی تخیل، نیرویی آفریننده است. همیشه باید واژه هایی را برگزید که در آن، بارقه ای از برآورده شدن آرزو باشد.

عشق راستین بدون هیچ چشمداشت یا اندکی امید، خود را بر معشوق فرو می باراند.

آنگاه که انسان، تصویر تنگدستی را از صفحه ی هشیاری خود بزداید، فرمانروای "دوران طلایی" خواهد بود و هر آرزوی درست دلش برآورده خواهد شد.

عشق راستین از خویشتن، آزاد است و از هرچه ترس، رها.

برای به دست آوردن استقلال [=خودسالاری] مالی، باید از سر تا پا خواهش و آرزو بود.

هر انسانی با آگاهی کامل به آیین عشق، پا به این سیاره ی خاکی می گذارد. مشکل شما هر چه باشد، امتحان محبت است. اگر بتوانید از راه محبت در این آزمایش پیروز شوید، مسأله شما حل خواهد شد. اگر نه، آنقدر به درازا خواهد کشید تا از راه محبت، مسأله خود را حل کنید. زیرا مشکل شما مجالی برای تشرف به آیین عشق است.

نوآوران بزرگ هرگز از کار خود به ستوه نمی آیند؛ وگرنه نمی توانستند به نوآوری های بزرگ دست بزنند.

هدیه ی خدا به انسان، نیرو و توان است و چیرگی بر همه ی آفریده ها و ذهن و تن خویش.

خداوند بخشاینده است و انسان، دریافت کننده.

قدرت شکست ناپذیر خدا هر مانعی را از سر راه بر می دارد.

خدا به زمان نیاز ندارد و هرگز دیر نمی کند.

مردم، آیین و رسومی را به جا می آورند که تنها نیمی از آن را درک می کنند.

جایی که راه نیست خداوند راه می گشاید.

خداوند راهها و چاههایی دارد که تو را حیران خواهد کرد.

هر گاه آدمی، [چیزی را] با باور بخواهد، باید بستاند؛ زیرا خدا چارهساز است و تدابیر خود را می آفریند.

خداوند، گیرندهی دلنشین را به اندازهی بخشندهی خوشدل دوست دارد.

آنچه را که خدا به من بخشیده است، هیچ کس نمی تواند بازستاند، زیرا بخشش های او جاودانهاند.

کسی که با خدا همراه است، شکست ناپذیر می شود.

راههای خدا خردمندانه و چاره های او حکیمانه است.

آنچه را که آدمی در دیگران سرزنش می کند، به راستی، به سوی خود می کشد.

انسان به هنگام خرده گیری یا سرزنش دیگران، به سیم لُخت برق دست می زند و هر آن، ممکن است ضربه ای هولناک بر او وارد آید.

آنچه در حق دیگران می کنید، همانا برای خود می کنید.

راز کامیابی این است که آنچه را انجام می دهید، برای دیگران جالب توجه کنید. خود، دوستدار باشید، دیگران نیز دوستدار خواهند شد.

مردم گمان می کنند که با فرار از شرایطی ناخوشایند، می توانند از شر آن رهایی یابند؛ بی خبر از اینکه به هر کجا بروند با همان شرایط روبرو خواهند شد.

مردمانی که پیوسته از تنگدستی و شکست و محدودیت سخن می گویند، همانها را خواهند دروید.

برخی از مردم، آسان به ثروت دست می یابند، ولی شایستگی نگهداری از آن را ندارند.

چه بسیارند مردمان کامیابی که دلیل کامیابی آنها، باور همسرشان به آنها بوده است.

اگر به خودتان باور داشته باشید، دیگران نیز شما را باور خواهند داشت.

بسیاری از مردم، آنچه را که از هر چیز دیگر عزیزتر می دارند، از دست می دهند، چون پیوسته در بیم از دست دادن آن به سر می برند.

چه بسیار پیش آمده که آدمی با دیدن بدی های خود در دیگران، شفا یافته است.

زندگی، یک آینه است؛ و ما در دیگران، بازتاب چهره ی خودمان را می بینیم.

مهمترین گام برای رسیدن به خواسته، نخستین گام یا "درست خواستن" است.

اگر خطای گذشته را نمی توان جبران کرد، دست کم اثر آن را با مهربانی در حق کسی دیگر می توان از بین برد.

هر رویداد زندگی تان، تبلور اندیشه ای است که از راه ترس یا باور، به زندگی خود فراخوانده اید.

زندگی هر کس، تصویری عینی از برآورد باورهایی است که در ذهن نیمه هشیار او نقش بسته است؛ پس به هر کجا که برود، درست همان شرایط را با خود می برد.

چه خوب است که گهگاه انسان به تماشای سحر برود تا با همه ی وجود، باور کند که آفتاب بی گمان خواهد دمید.

باور، نیرومندتر از خوش بینی است.

باور بدون کنش، باور نیست. باور اگر پویا نباشد، مرده است.

امید به پیش می نگرد، حال آنکه ایمان، باور دارد که پیشاپیش ستانده است و هماهنگ با آن به کنش می پردازد.

نتیجه ی فریب و ریاکاری، ناامیدی و اندوه؛ و راه خیانتکاران، دشوار است.

تنها در کاری می توانیم کامیاب شویم که به سختی، دوستدار آن باشیم.

بیشتر، پیش از کامیابی بزرگ، اندیشه های عذاب دهنده می آیند.

همه ی نیروها (از راه درست اندیشیدن) به آدمی داده شده تا آسمان را به زمین بیاورد و این است هدف "بازی زندگی".

هرگاه به اهمیت هر اندیشه و هر واژه پی ببرید، به این امر خو می گیرید که در هر اندیشه و هر واژه ی خود، دقت به خرج دهید.

هر شرایط ناخوشایندی که در زندگی تان پیش آید، نتیجه ی اندیشه ی منفی خودتان است؛ نتیجه ی گمان های نادرست.

هر روز، سخن درست و اندیشه های درست را برگزینید.

هر اندیشه ی منفی، یک دشمن خطرناک است.

شاید همیشه نتوانیم اندیشه هایمان را مهار کنیم، ولی سخن خود را می توانیم.

زمانی که به اندیشه های منفی توجه می کنید، به آنها پر و بال می دهید.

در بازی زندگی، محبت و نیک خواهی بر هر تدبیری پیروز می شود.

در باتری اندیشه ی خود، جریانی دیگرگون را روشن کنید تا بی درنگ در جهان عینی نیز دگرگونی را به چشم ببینید.

تنها راهزنی که دار و ندار آدمی را به تاراج می برد، اندیشه های منفی خود او است.

بازی زندگی، بازی بومرنگ هاست؛ اندیشه ها، کردارها و سخنان ما دیر یا زود با دقت شگفت آوری به سوی ما بازمی گردند.

آدمی همواره در برون، همان را درو می کند که در جهان اندیشه ی خود کاشته است.

اندیشه های منفی، شما را از اوج موج ها به پایین می افکند.

اندیشه ها و آرزوهایتان بسان گردونه ای همواره شما را به جایی می کشاند.

هیچ کس، چیزی به آدمی نمی دهد، مگر خود او و هیچ کس، در دادن چیزی به او کوتاهی نمی کند، مگر خود او.

هیچ انسانی تا عاشق کار خود نباشد، کامیاب نمی شود.

هیچ انسانی برای تندرستی خودش هم که شده، نباید نفرت بورزد.

هر وضعیت ناهماهنگ، نشانه ی ناهماهنگی در درون خود آدمی است.

هر موهبت والا و دلخواهی، پیشاپیش، چشم به راه انسان است؛ بادا که آدمی آن را بازشناسد.

هر آنچه آدمی به گونه ای ژرف، احساس، یا به روشنی مجسم کند، بر ذهن نیمه هشیار اثر می گذارد و مو به مو در صحنه ی زندگی پدیدار می شود.

هر آنچه از آدمی در سخن یا کردار، آشکار شود یا بروز کند، به خود او باز خواهد گشت؛ و هرچه بدهد، باز خواهد گرفت.

هر انسانی دارنده ی آن سرزمینی است که با چشم رؤیا می بیند.

هر اندازه دانش آدمی بیشتر باشد، مسئولیت او افزونتر می گردد.

میزان کامیابی و نیک بختی هر کس، بستگی مستقیم به میزان برابری و هم سنگی او دارد.

محال است که آدمی بتواند بیش از آنچه آسان می انگارد، به دست آورد؛ زیرا آدمی در بند اندک چشمداشت های ذهن نیمه هشیار خویشتن است.

محال است آدمی بتواند چیزی را به دست آورد که خود هرگز نبخشیده است.

گاه کشتی های آدمی از روی دریای بی توجهی به او می رسند.

گاه رویدادی بس ناچیز می تواند نقطه ی عطف زندگی انسان باشد.

کسی که از نفوذ سخن باخبر است، به هنگام گفتگو، دقت بسیاری به خرج می دهد.

قانون، همواره پشتیبان کسی است که بی باکانه، ولی خردمندانه خرج می کند.

شگفتا که اگر آدمی برای کسی برکت بخواهد، توان آزار رسانیدن را از او خواهد گرفت.

زمانی که آدمی بتواند بی هیچ دلهره ای آرزو کند، هر آرزویی بی درنگ برآورده خواهد شد.

در درون هر انسان، سرزمینی کشف نشده و یک معدن طلا وجود دارد.

خیرخواهی انسان نیک خواه، پیرامون او، هاله ای بزرگ از پشتیبانی می آفریند.

خشم نمی گذارد که انسان، پیش چشم خود را ببیند و سبب همه ی تصمیم گیری های نادرست است که به شکست می انجامد.

جز تردید و هراس، هیچ چیز نمی تواند میان انسان و بزرگترین آرمان ها یا مرادهای دلش، جدایی بیفکند.

جایی هست که جز تو هیچ کس آن را پر نمی کند و کاری هست که جز تو هیچ کس قادر به انجامش نیست.

تنها کسی که باید دگرگون شود، خودتان هستید؛ خودتان که دگرگون شوید، همه ی اوضاع و شرایط پیرامون تان نیز دگرگون می شود.

تنها دشمنان انسان، در درون خود او هستند.

ترس، تنها دشمن آدمی است؛ هرگاه بترسید، شکست می خورید.

ترس، تنها دشمن آدمی است.

ترس، بدترین دشمن آدمی است، زیرا از هرچه بترسید، همان بر سرتان می آید. به راستی، با ترس، آن را به سوی خود می کشانید.

تردیدها و ترس های کهنه، پیرامون آدمی خیمه می زنند، ولی همیشه کسی پیدا می شود تا بگوید: "به پیش برو!"

تا زمانی که خواسته ی آدمی برآورده نشده است، نباید از آن با کسی سخن بگوید.

تا زمانی که انسان، هرچه ترس را از ذهن نیمه هشیار خود نزداید، او را شادی و آرامشی نیست.

بیزاری و ناشکیبایی، نیرو و توان آدمی را از چنگ او می رباید.

به محض آرام شدن دریا، کشتی های انسان از راه می رسند.

به محض اینکه انسان از قانون پیروی کند، قانون به فرمانبرداری از او درمی آید.

به راستی که بیزاری، بیش از شرابخواری، خانه ها را ویران کرده است و بیش از جنگ ها، جان آدمیان را بر باد داده است.

بازی زندگی، یک بازی فردی است؛ اگر خودتان دگرگون شوید، همه ی اوضاع و شرایط عمومی دگرگون خواهد شد.

آدمی، همچنان است که در دل خود می پندارد.

آدمی، تنها با پیش تاختن به سوی چیزی که از آن می هراسد، می تواند بر ترس خود چیره شود.

آدمی، تنها آنچه را که می دهد، باز می ستاند. بازی زندگی؛ بازی بومرنگ هاست.

آدمی پیوسته نتیجه ی سخن خود را می درود.

انسانی که به کامیابی می رسد، دیدگان خود را به کامیابی دوخته است.

انسان، تنها می تواند آن باشد که خود را چنان بیند؛ و تنها می تواند به جایی برسد که خود را در آنجا ببیند.

انسان، تنها آن چیزی را می تواند به دست آورد که خود را در حال ستاندن آن ببیند.

بخشیدن، راه ستاندن را می گشاید.

به راستی که پیش از رسیدن به سرزمین نوید داده شده باید از صحرا گذشت.

عشق راستین، شادمانی اش در بخشیدن است، نه ستاندن.

هر هدیه ای، هزاران برابر به خودِ بخشنده باز می گردد.

پدر و مادر هرگز نباید فرزندان خود را به داشتن پیشه ای وادار کنند.

زندگی، یک جدول واژه های متقاطع است. واژه ی درست، پاسخ مورد نیاز را در دسترس تان قرار می دهد.

اگر شکست خورده باشید و به کامیابی دیگری نفرت بورزید، راه کامیابی خود را می بندید.

اگر کامیابی بخواهید، ولی برای شکست تدارک ببینید، همان چیزی را خواهید ستاند که برایش تدارک دیده اید.

اگر کسی در پی کامیابی باشد، ولی شرایط را برای شکست فراهم کند، دچار همان شرایطی خواهد شد که برای آن تدارک دیده است.

اگر کسی وانمود کند که دارا و کامیاب است، میوه اش را در زمان آن درو خواهد کرد.

تمام موفقیت های عظیم بر پایه ی شکست بنا شده اند.

خودخواهی، راه ها را می بندد و خیر و خوشی را دور می کند. حال آنکه، هر اندیشه ی مهرآمیز به دور از خودخواهی، نطفه ی کامیابی را در خود می پروراند.

رهنمودهای مشخص را بطلبید تا کامیاب گردید.

کامیابی، راز نیست، نظام [=سامانه] است.

نخستین گام برای کسب کامیابی این است که از آنچه هستید، شادمان باشید.

ترس توست که شیر را درنده می کند.

ترس و ناشکیبایی، نیروی کشش را از میان می برد؛ حال آنکه توازن، کشش می آورد.

ترس و نگرانی، راهزنان زمان هستند.

در هر کنش ناشی از ترس، نطفه ی شکست نهفته است.

زمانی که انسان با خشنودی و بدون ترس خرج کند، راه را برای سرازیر شدن پول بیشتر می گشاید.

برای شفای تن باید روح را شفا داد.

خشم، بیزاری، بدخواهی، حسد [=چشم تنگی] و کین خواهی، شادمانی انسان را می رباید و بیماری و شکست و فقر می آورد.

حسد، بزرگترین دشمن عشق است.

هر کنشی که به هنگام خشم و بیزاری انجام پذیرد، واکنشی ناخوشایند خواهد داشت.

اگر رویایی در سر نداشته باشید، چه بسا در ظاهر، سخت کار کنید و باز هم به جایی نرسید.

چه بسیارند مردمانی که با شرایطی که چنگی به دل نمی زند کنار می آیند؛ تنها به این دلیل که (از نظر ذهنی) تنبل تر از آن هستند که خود را بیرون از آن شرایط تصور کنند.

آنچه را که دارید، خردمندانه به کار گیرید، تا راه را برای دارایی هرچه بیشتر بگشایید.

حق را بشناس تا حق، تو را برهاند.

هیچ چیز آنقدرها شگفت آور نیست که راست نباشد، آنقدرها شگفت آور نیست که پیش نیاید و آنقدرها شگفت آور نیست که دیر نپاید.

بسیاری از مردم، مطالبی را دوست دارند که آنقدر دشوار باشد که نتوانند آن را درک کنند.

دشمنان شما همه در درون خودتان هستند.

در ذهن الهی، زمان گمشده وجود ندارد؛ اگر دری بسته شود، دری دیگر می گشاید.

هرچه بیشتر نفرت بورزید، بر دوام نفرت خود افزوده اید و در ذهن خود، شیاری از نفرت حک می کنید که خود را در حالت همیشگی چهره تان نشان خواهد داد.

آثار هنرمندی که برای گذران زندگی کار می کند، همواره فراموش می شود.

آنان که در گذشته زندگی می کنند، تماس خود را با حال شگفت آور از دست می دهند.

چه بی شمارند مردمانی که مدام به انبارداری و اندوختن سرگرمند و هراسان از به کارگیری آنچه که دارند، کمبود و تنگدستی بیشتری را به زندگی خود فرا می خوانند.

در پهنه ی زندگی، باید با ساز زندگی پایکوبی کرد.

زندگی چه باشکوه می شود، اگر تن به استدلال [=گواه آوردن] ندهید.

زندگی، بازگشت اندیشه ها، گفتارها و کردارهای ماست که دیر یا زود به ما باز می گردد.

واژه ها بسان اجسام یا نیروهایی مدام در جنبش اند تا در زمان خود به زندگی ِ آفرینندگان خویش بازگردند و ثمره ی خود را باز گیرند.


اشو

آزادی هدف زندگی است. بدون آزادی، زندگی ابدا معنایی ندارد. منظور از آزادی، آزادی سیاسی، اجتماعی یا اقتصادی نیست. آزادی یعنی آزادی از زمان، آزادی از ذهن و آزادی از زور.

عشق چنان از احترام سرشار است که آزادی را هدیه می کند. اگر عشق، آزادی به همراه نیاورد، عشق نیست، چیز دیگری است.

انسان، آزاد به دنیا می آید؛ او هیچ سرنوشتی ندارد. اگر سرنوشتی وجود داشت، آزادی انسان از بین می رفت و او تبدیل به یک دستگاه می شد.

همه چیز تغییر می یابد و هیچ چیز حتی برای یک لحظه ثابت نمی ماند. اگر تو از این نکته آگاه شوی، میل و اشتیاق تا ابد ثابت نگاه داشتن امور در تو فروکش می کند و آنگاه آزاد و رها می شوی.

اگر هر نسلی با عشق و احترام نسبت به کودکان رفتار کند و به آنها آزادی بدهد تا رشد کنند، همه سخنان یاوه در ارتباط با شکاف نسل ها محو خواهد شد. اگر شما به فرزندانتان احترام بگذارید و با آنها رفیق باشید، امکان ندارد شکاف بین نسلی ایجاد شود.

اگر ایجاد پیوند آزاد بوده و با آزادی همراه باشد، شادی از راه خواهد رسید؛ چون آزادی ارزش غایی است و چیزی بالاتر از آن نیست. اگر عشق تو سوی آزادی رهنمونت کند، عشق تو عین برکت است، و اگر سوی بردگی برَدَت، نه برکت که لعنت است.

تو به این دلیل از آن شخص که عاشقش هستی متنفر می شوی که او آزادی ات را سلب کرده است.

آزادی طلبی ما به این دلیل نیست که عاشق آزادی هستیم، بلکه در حقیقت، ما خود آزادی هستیم و فقط در آزادی می توانیم رشد کنیم.

بزرگترین دلخوشی انسان، آزاد بودن است.

هرگز، هرگز حتی برای یک لحظه آزادی ات را از دست نده و هرگز آزادی کسی را سلب نکن؛ از نظر من دین یعنی همین.

زندگی هیشه همچون رودخانه است و تو در چیزی وامانده ای و متوقف شده ای: شوهر، زن، دوست. هرگاه کسی وامانده شود خشمگین می شود، زیرا هیچ کس دوست ندارد آزادی اش را از دست بدهد.

انسان براستی دیندار همیشه آزاد می ماند و به کسانی که در سر راهش قرار می گیرند کمک می کند تا آزاد باشند. او هرگز بر کسی سلطه نمی جوید و هرگز به کسی اجازه نمی دهد که بر او سلطه جوید.

معنایی در زندگی نیست؛ معنا را باید خلق کرد.

عشق همیشه آفریننده است و دنیا بسیار ویرانگر بوده، زیرا به انسان آموخته که انرژی عشق را سرکوب کند.

عشقِ سرکوب شده ویرانگر می شود و عشقِ ابراز شده، آفریننده.

سر از راه منطق عمل می کند. می توان قانعش کرد، می توان هندو یا مسیحی اش ساخت، می توان آن را کمونیست، فاشیست یا سوسیالیست گرداند. با سر می توان همه کار کرد؛ تنها یک نظام آموزشی زیرکانه و راهکارهایی مکارانه لازم است.

انسان مذهبی سعادتمند است. هر جا که باشد در معبد است. انسان سعادتمند معبد خود را همراه دارد.

شهامت، بزرگترین کیفیت دینی است و دیگر چیزها پیامد آن هستند. تو اگر شهامت نداشته باشی نمی توانی راستگو باشی. اگر شجاع نباشی نمی توانی عاشق باشی، نمی توانی با ایمان باشی و نمی توانی در راه جست و جوی حقیقت گام برداری.

به حرفهای دیگران درباره خودت بها نده، خودت ببین که هستی، کجا هستی و لغزش هایت کدامند.

ببین چه می کنی و چرا... چه می گویی و چرا... آن وقت تمام بازیهایی را که با دیگران و نه تنها با دیگران، که با خودت کرده ای خواهی دید.

بگذار بگویم که در جامعه ای غیر آزاد می توانی آزاد باشی، در جهانی سیاه بخت، سعادتمند باشی. مانعی از سوی دیگران نمی تواند وجود داشته باشد، می توانی دگرگون شوی.

شهامت به معنای زندگی در پیوند با دیگران و در عین حال مستقل باقی ماندن است. انسان نوین، انسان با شهامت خواهد بود.

حقیقت را نمی توان خریداری کرد. هیچ راهی برای گرفتن حقیقت از دیگران نیست. حقیقت قابل انتقال نیست؛ تو باید خودت حقیقت را کشف کنی.

انسانی که در راه کشف حقیقت تلاش می کند، جامعه بی درنگ دشمن او می شود.

مردم فقط از حقیقت می ترسند و نه از هیچ چیز دیگر.

مردم، عاشق زندگی مرده، عاشق زندگی آرام و راحت هستند، اما به بهای آن، شور و هیجان، ماجراجویی و ذوق و شوق را از کف می دهند.

یک شخص بدبخت فقط می تواند به دیگران بدبختی بدهد؛ ما فقط می توانیم آنچه را که داریم به دیگران عرضه کنیم.

مردم به این دلیل عشق می ورزند که غمگین اند؛ به این دلیل در جست و جوی دیگری اند که تنها هستند و عشق فقط زمانی امکان پذیر است که تو تنها نباشی، بلکه در یگانگی باشی؛ با خودت قهر نباشی، بلکه با خودت در شیفتگی و سرمستی باشی.

انسانهای احمق بسیار کوته فکرند، زیرا به نتایج قطعی رسیده اند؛ نه فقط برای خود، بلکه برای دیگران نیز! می خواهند این نتایج را به همه، به همه ی عالم تحمیل نمایند. گمان می برند که با این کار با مردم همدردی می کنند!

هرگز فرصتی را برای شاد کردن دیگران از دست ندهید، چرا که نخست خود شما از این کار سود می برید.

شاید تو قصد یاری رسانی داشته باشی، اما اگر انرژی شادمانی در وجود تو نباشد، اگر تو از این انرِژی سرشار نباشی، ناگزیر آسیب خواهی رساند.

مرد و زن به این دلیل در عشق هم می افتند که از تنهایی درآیند.

هوشمندی خطرناک است. هوشمندی یعنی اینکه خود مستقل می اندیشی، خود مستقل پیرامون را می نگری، دیگر جزمیات را باور نداری، فقط و فقط تجربه خود را می پذیری.

اگر تو باوری داشته باشی دست از جست و جو برمی داری؛ اگر باوری داشته باشی گمان می کنی که از قبل می دانی.

با رشد یقین و اطمینان، شادمانی رشد می یابد و با رشد شک و تردید، تنش، بی قراری و بدبختی. شک و تردید در نهایت به رنج و عذاب و نگرانی می انجامد.

شاید تو تجهیزات بیشتری در اختیار داشته باشی، اما همان آدم گذشته باقی خواهی ماند.

خوب است که حقیقت کالا نیست و هیچ کس نمی تواند آن را در اختیار تو بگذارد، وگرنه ارزشش را از دست می داد.

عشق با درد همراه است، چون رشد را موجب می شود؛ عشق با درد همراه است چون عشق چنین می طلبد؛ عشق با درد همراه است چون عشق دگرگون می کند؛ عشق با درد همراه است، چون در عشق از نو زاده می شوی.

تنها مشکل ما با غم، بیچارگی، خشم، نومیدی، تشویش، دلهره و بدبختی آن است که می خواهیم از شر آنها راحت شویم؛ همین تنها مانع است. مجبوری با آنها زندگی کنی... همه همان موقعیت هایی هستند که زندگی با آنها به تمامیت می رسد و می بالد.

بد نیست گهگاه غمگین باشی، غمین بودن زیبایی خود را دارد. فقط باید بیاموزی که از زیبایی غمین بودن لذت ببری، از سکوت آن و از ژرفای آن.

تفکر، بیرون زدن است. عدم تفکر، درون زدن است. فکر کن و خواهی دید که از خود دورتر و دورتر خواهی شد.

تا وقتی کودک به اندازه ای رشد یابد که بتواند مستقل فکر کند دنیا او را ویران می سازد. تا آن زمان او را معلول و از کار افتاده می کند. زیر بغل او عصاهایی قرار می دهد تا قادر نباشد روی پاهای خودش بایستد، تا فراموش کند رأی و نظر خویش را بکار گیرد.

انسان حیوان عجیبی است! همه چیز را کاوش می کند، تا قله ی اورست می رود، تا قطب شمال و کره ی ماه می رود، اما هرگز به فکر نمی افتد که سری هم به درون خویش بزند! این بزرگترین بیماری ای است که انسان گرفتار آن است.

وقتی چیزی به کسی می دهی، شاید ارزش چندانی نداشته باشد، اما همین هدیه کردن و بخشیدن، بی نهایت رضایت بخش است.

نخستین اولویت و مقدم ترین چیز برای انسان هوشمند، جست و جوی شادمانی است. آنگاه که شادمانی را بیابی و مزه ی آن را بچشی دوباره متولد می شوی، زندگی راستین آغاز می شود و پی می بری زندگی برای چیست.

من هرگز مخالف دانش نیستم، اما دوست دارم انسان نخست در قلب خود ریشه بدواند و سپس، دانش را به عنوان یک وسیله به کار گیرد.

مشکل بتوانی لغزشهای خود را ببینی. تنها کسی که خود را دوست می دارد می تواند این لغزشها را ببیند.

ما کاملاً بی آلایش، پاک و ساده به دنیا می آییم، اما دنیا شروع به ترسیم طرح و نگارهایی در لوح سفید آگاهی ما می کند؛ شروع به شکل بخشیدن به ما می کند؛ همه کس را آلوده و مسموم می کند.

لذت راستی چنان است که هیچ کس دوست ندارد در رنج و دروغ فرو افتد.

فرد دانا با علامت سوالی زندگی می کند، فردی که در حیرت و شگفتی به سر می برد، با علامت تعجب زندگی می کند.

شهامت پیشه کن تا معجزه های ناگزیر رخ دهند. هر لحظه ی زندگی انسان شجاع با معجزه می گذرد.

زندگی، وابستگی متقابل است؛ هیچ کس مستقل نیست؛ حتی برای لحظه ای نمی توانی تنها زندگی کنی؛ به حمایت تمام هستی نیازمندی، هر آن دَم است و بازدَم؛ نه این یک پیوند نیست، این وابستگی متقابل محض است.

تنها آن زمان که انسانی رشد یافته، پخته، هوشیار و آگاه شوی خواهی توانست به مردم خدمت کنی. بلی تنها در چنین حالتی می توانی خدمت کنی، چون چیزی داری که می توانی تقسیم کنی: عشق و مهربانی. چیزی داری که یاری رسان است: درک و خرد.

تنها انسان مرده تلاش می کند ثابت کند که زنده است.

پیش از آنکه مرگ بر در بکوبد، هر آنچه داری تقسیم کن! آیا می توانی ترانه ای زیبا بخوانی؟ بخوان و آن را تقسیم کن. آیا می توانی تصویری را نقاشی کنی؟ نقاشی کن و آن را تقسیم کن. هر آنچه در کف داری... و هرگز کسی را ندیده ام که چیزی برای تقسیم کردن نداشته باشد.

انسانی که به حقیقت دست یافته چگونه می تواند دروغ بگوید؟ برای چه باید دروغ بگوید؟ او هیچ دروغی برای گفتن ندارد.

کهنسالان بر کودکان مسلط اند و می خواهند آنها را زودتر از زمانی که طبیعت مقدر داشته از دوران کودکی بیرون کشند. آنها می کشند و خرد می کنند؛ کودک، کودکی را برای همیشه از کف می دهد.

من مخالف چشم پوشی از هر چیزی هستم به جز حماقت و خرافات.

پدر و مادرت تنها جسم تو را متولد می سازند نه روحت را.

و من این را بلوغ ذهن می خوانم: آنگاه که بی هیچ پرسشی به زندگی نظر بیندازی و صرفا با شهامت و بی باکی در آن شیرجه روی.

به یاد داشته باش، وقتی به تخریب دست می یازی، خود را نیز تخریب کرده ای و آنگاه که می آفرینی، ترانه ای، رقصی، خود را نیز می آفرینی و ابعاد نوینی از وجود خود را کشف می کنی.

تاریخ فقط وقایع را ثبت می کند، اما داستانها حقایق را.

ازدواج وسیله ای برای فرار از ترس تغییر است. ازدواج وسیله ای است تا پیوند را تثبیت کنی. اما عشق چنان پدیده ای است که به محض تلاش برای تثبیت آن، خواهد مرد. ایستایی در عشق همان و نابودی عشق همان. عشق حقیقی، تنهایی را به یگانگی مبدل می سازد.

عشق، ترس را دور می سازد، همچنان که نور، ظلمت را.

عشق، نبردهای تازه به همراه میآورد. این نبردها، روح را به رزمگاه فرا میخواند و به بلوغ میرساند؛ از این نبردها نترس.

اگر خود را تغییر دهی، تغییر جهان را آغاز کرده ای. با تغییر تو، بخشی از جهان تغییر کرده است.

انسان آگاه می داند که زندگی پیوسته در حال تغییر است؛ زندگی یعنی تغییر. تنها یک چیز همیشگی است و آن خود تغییر است.

تمایل تو به دوام و ثبات است که تو را به دردسر می اندازد. تو می خواهی زندگی بدون تغییری را در پیش بگیری و این ممکن نیست؛ تو به دنبال ناممکن هستی!

دانش اکتسابی است، شناخت از آن توست، متعلق به خود توست و اصیل است. دانش اطلاعات است، شناخت دگرگونی است.

اگر خنده را فلج کنی، گریه را نیز فلج کرده ای. تنها کسی که می تواند خوب بخندد می تواند خوب گریه بگرید و اگر بتوانی خوب بخندی و خوب گریه کنی، زنده ای!

به آینده موکول نکن. فردا، فردا؛ این واژه را از واژگان ذهنت بیرون بینداز! فردا وجود ندارد. نمی تواند وجود داشته باشد؛ چنین مفهومی در ذات پدیده ها نیست. تنها امروز است که وجود دارد.

دانش می تواند به تو راحتی و آسایش و استاندارد بالایی از زندگی ببخشد، اما نمی تواند به زندگی تو کیفیت بهتری ببخشد.

دانش هرگز نی تواند هدف و مقصود باشد، نمی تواند ارباب باشد، تنها می تواند نوکری خوب باشد.

ذهن یعنی گذشته؛ ذهن همیشه مرده است. چیزی نیست جز انباشتگی خاطرات بر روی هم. گرد و غبار چگونه می تواند روشن و درخشان باشد؟

فقط یک شخص شادمان می تواند یاور دیگران باشد.

معلومات یعنی هیچ چیز؛ یک دستگاه کامپیوتر می تواند معلوماتی بسیار بیشتر از تو اندوخته باشد، اما کامپیوتر هیچ گاه نمی تواند یک مسیح یا یک بودا شود.

به یاد داشته باش که تنها تو نیستی که حقیقیت را می جویی، حقیقت نیز در جستجوی تو است.

حقیقت چنان بیکران و واژگان چنان حقیر.

دانستن چیزهایی در مورد حقیقت، شناخت حقیقت نیست و دانستن چیزهایی در مورد عشق، شناخت عشق نیست.

دانش حقیقی یا خرد از راه آگاهی به دست می آید؛ نه با گردآوری معلومات، بلکه با از سر گذراندن تحول. آگاهی، تحولی بنیادین است.

درون رفتن در حقیقت، درون رفتن نیست؛ این تنها بیرون رفتن است... و ناگهان خود را در درون می یابی.

زندگی در راه دروغ بی ارزش است و مردن در راه حقیقت یکی از بزرگترین برکات زندگی است.

شک و تردید چیز بدی نیست، هیچ عیب و ایرادی ندارد. اما تو نباید همیشه در شک و تردید به سر بری. تو باید شک و تردیدها را در راه جستجوی حقیقت به کار گیری.

عشق حقیقی بسیار لحظه ای است، اما هیهات از این لحظه!

یک دروغ کوچک با خود هزار و یک دروغ دیگر می آورد، زیرا تو مجبور می شوی از آن دفاع کنی و از دروغ نمی توان با حقیقت دفاع کرد.

البته که سیاستمداران باید از دادن حق رأی به کودکان بترسند، زیرا کودکان همه چیز را می بینند و به ماهیت همه چیز پی می برند.

تو آن امپراطوری هستی که به خواب رفته و در رویا می بیند که گداست؛ از خواب بیدار شو.

آفریدن چنان ثروتی است که حرص و طمع را بی معنا می سازد. وقتی ثروت کافی باشد، فقر از میان خواهد رفت.

اگر تو تمام کتابخانه های دنیا را نیز در خود جای داده باشی، یک بودا نخواهی شد. تو همان نادان و ابله پیشین باقی خواهی ماند که بار دانش را با خود حمل می کنی.

جهان مشکلی ندارد، مشکل عدم آگاهی است. از پوسته ناآگاهی برون آی.

دانش، مرده است و دانستن، زنده و پویا.

دانشمند در مورد خود دانشمند هیچ نمی داند، اما در مورد چیزهای دیگر همه چیز می داند.

دانشی که از بیرون به دست آمده دروغین است. این نوع دانش بر نادانی تو سرپوش می گذارد، اما تو را خردمند نمی سازد.

زندگی رازی بی پایان است، از این رو کسانی که از دانش سرشار هستند، از زندگی محرومند.

عشق، دروازه ی دنیایی کاملاً متفاوت را به روی تو می گشاید. بدون عشق در دنیای محدود عقل محصور خواهی ماند.

عقل همیشه عشق را به کوری و دیوانگی محکوم ساخته و به آن نسبت های ناروایی داده، به این دلیل ساده که از درک آن عاجز بوده است.

هر قدر احمق تر باشی از دانشت مطمئن تر می شوی.

خود را همان گونه که هستی بشناس، بی هیچ ایده آلی، بی هیچ قضاوتی و بی هیچ سرزنشی.

انسان راستین همواره جهان و هستی را غنی تر می کند و از خود چیزی به هستی می بخشد.

هرگز معتقد مشو، هرگز پیرو مشو، هرگز بخشی از سازمان مشو. راست باش و صادق با خودت. به خود خیانت مکن.

انسان شجاع پیوسته از گذشته، از کهنه و از آشنا دست می شوید و همیشه آماده است تا به استقبال ناآشنا و ناشناخته برود.

شادمانی فقط از آنِ شجاعان است. شادمانی یعنی پیوسته دست شستن از گذشته. شادمانی در گذشته می میرد و در هر لحظه زایشی تازه می یابد؛ این یعنی شادمانی.

رساند.

باید همیشه مراقب بود، زیرا ذهن پیوسته از ما می خواهد که اسیر و دلبسته شویم و دلبسته شدن باعث آشفتگی ما می شود.

ذهن هرگز نمی گذارد آنچه را که هست ببینی؛ تنها اجازه می دهد چیزی را ببینی که ذهن می خواهد تو ببینی.

زندگی یک معما نیست، یک راز است. می توان پاسخی برای معما یافت، اما راز به گونه ای است که هرگز نمی توان پاسخی بر آن یافت.

این تو و فقط تویی که مسئول آن چیزی هستی که برایت پیش می آید.

بزرگترین معجزه در جهان آن است که تو هستی، من هستم. بودن، بزرگترین معجزه است و مکاشفه، درهای این معجزه ی بزرگ را به روی تو می گشاید.

تمام تأکید من نه بر نامها که بر افعال است؛ تا می توانی از نامها دوری کن. این کار در زبان امکان پذیر نیست، اما در عرصه ی زندگی می توانی؛ چه، زندگی خود یک فعل است. زندگی یک نام نیست، براستی «زندگی کردن» است و نه زندگی.

خورشید طلوع کرده است اما تو در تاریکی هستی. طلوع خورشید به تلاش های تو بستگی ندارد. هر کاری بکنی نمی توانی باعث طلوع خورشید شوی، اما می توانی درهایت را بگشایی یا اینکه آنها را بسته نگاه داری.

راه درست زندگی، دل به دریا زدن است؛ همیشه در حال اکتشاف بودن، همیشه به ستاره ها رسیدن.

زندگی ات را قربانی چیزی مکن، همه چیز را قربانی زندگیت کن.

زندگی به هیچ وجه اسرارآمیز نیست. بر هر برگ درخت، بر هر ریگ ساحل، زندگی را می خوانیم. این زندگی است که در هر پرتو آفتاب می رقصد؛ هر آنچه می بینی، خود زندگی است با تمام زیبایی.

زندگی کردن خطرآفرین است و مردن بسیار راحت و آسوده.

زندگی همچون رودخانه است؛ راکد نیست، روان است.

قلب از راه عشق زندگی می کند و عشق را نمی توان در بند کشید. عشق اساساً سرکش است. هیچ گاه نمی دانی که تو را به کجا خواهد برد.

نخستین گام آن است که زندگی را همان گونه که هست بپذیری.

والاترین هنر در جهان آن است که مرید باشی؛ این موهبت با هیچ چیز دیگری قابل سنجش نیست....

این همان کاری است که میلیونها نفر از مردم در حال انجام آن هستند: همچون یک دستگاه، همچون یک کامپیوتر عمل می کنند؛ کلیشه هایی را تکرار می کنند؛ واژگانی زیبا اما مرده را تکرار می کنند.

معادل ابجد

تردیدها

624

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری