معنی تردستی
لغت نامه دهخدا
تردستی. [ت َ دَ] (حامص مرکب) جلدی و چابکی. (برهان). جلدی و چالاکی و چابکی. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ماهری. (ناظم الاطباء):
بی باده از این سمند سرمستی بین
وز کوه به جنب رفعتش پستی بین
از بحر کند به خشک لعلی معبر
در فن سبک رویش تردستی بین.
ظهوری (از آنندراج).
زاهدان خشک می ترسند از برق فنا
ما بر این آتش ز تردستی کباب افکنده ایم.
صائب (از آنندراج).
|| شعبده یا قسمتی از آن، و عرب آنرا خِفّه گوید و عامل مهم در آن چستی و جلدی کار مشعبد است که با سرعت عمل حقیقت را از بیننده منع کنند. شعبده بازی. چشم بندی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تردست شود.
فارسی به انگلیسی
Art, Artifice, Dexterity, Facility, Hocus-Pocus, Legerdemain, Magic, Prestidigitation, Sleight Of Hand, Trick, Wizardry
فرهنگ معین
چالاکی، مهارت، شعبده بازی، حقه بازی. [خوانش: (~. دَ) (حامص.)]
فرهنگ عمید
چابکی،
مهارت، زبردستی،
حقهبازی،
حل جدول
شعبده
نوعی عملیات تردستی
ژانگوله
تردستی ، حقه ، ریمیا
شعبده
از کسی به گدایی و تردستی چیزی گرفتن
نیزه زدن
از کسی به گدایی و تردستی چیزی گرفتن.
نیزه زدن
مترادف و متضاد زبان فارسی
استادی، چابکی، چالاکی، شعبده، فرزی، فند، مهارت
فارسی به عربی
اقذف، براعه، مهاره
فرهنگ فارسی هوشیار
جلدی چالاکی چابکی زرنگی، مهارت حذاقت، نیرنگ بازی شعبده گری حقه بازی.
واژه پیشنهادی
کف رفتن
سوئدی به فارسی
زبردستی، تردستی، سبکدستی، چابکی، چالا کی، تردستی،
taskspeleri
تردستی، شعبده بازی، تردستی، حقه بازی، حیله، شعبده،
انگلیسی به فارسی
تردستی
معادل ابجد
1074