معادل ابجد
تراز در معادل ابجد
تراز
- 608
حل جدول
تراز در حل جدول
- زردوزی پارچه ابریشمی
- نقش و نگار جامه
- بالانس
مترادف و متضاد زبان فارسی
تراز در مترادف و متضاد زبان فارسی
-
همسطح، هموار، آلت سنجش همواری سطح، سطحنما، آرایش، زینت، زردوزی، نقشونگار، بالانس، تساوی، تعادل، مفاصاحساب، میزان، موازنه، صنوبر،
(متضاد) ناهموار. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
تراز در فرهنگ معین
- زینت، نقش و نگار پارچه، ابزاری در بنُایی که به وسیله آن ناهمواری سطح چیزی را مشخص می کنند، مانده، تتمه، تفاوت بین کل اقلام بستانکار و بدهکار در هر حساب (حسابداری). [خوانش: (تَ) (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
- (~.) [په.] (اِ.) پارچه ابریشمی.
لغت نامه دهخدا
تراز در لغت نامه دهخدا
-
تراز. [ت َ / ت ِ] (اِ) رشته ٔ ریسمان خام. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). رشته ٔ ریسمان خام و تار ابریشم. (انجمن آرا) (آنندراج). ابریشم خام. (ناظم الاطباء):
به جهد گر بجهانی ز سر کوه بکوه
به دود گر بدوانی ز برّ تار تراز.
منوچهری.
بچپ و راست مدو، راست برو بر ره دین
ره دین راستر است ای پسر از تار تراز.
ناصرخسرو.
ورجوع به تار تراز شود. || جمال و زیبائی. (ناظم الاطباء). علم جامه. (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات). توضیح بیشتر ...
-
تراز. [ت َ] (نف مرخم) مخفف ترازنده. زیبا و نیکو کننده. زینت و جمال دهنده. سازنده و کارساز:
هیچ شه را چنین وزیر نبود
مملکت دار و کار ملک تراز.
فرخی.
- درع تراز، سازنده ٔ درع و جوشن:
ز چین زلف مه نیکوان چین و تراز
همیشه سلسله ساز است باد ودرع تراز.
قطران (از انجمن آرا).
- سپاه تراز، سپاهسالار. نگهدارنده و سازمان دهنده ٔ سپاه. فرمانده سپاه و لشکر:
ندیده هیچ حصاری چو تو حصارگشای
ندیده هیچ سپاهی چو تو سپاه تراز. توضیح بیشتر ...
- تراز. [ت َ] (اِ) (اصطلاح فیزیک) اسبابی است که بوسیله ٔ آن سطوح افقی را می توان تشخیص داد، برای تعیین اختلاف ارتفاع دو نقطه نیزبکار میرود. از اقسام آن تراز آبی، تراز هوائی و تراز بنائی است. تراز آبی از دو لوله تشکیل یافته که بیکدیگر مربوطند و داخل آنها مملو از آب میباشد، سطح آب در هر لوله بواسطه ٔ خاصیت ظروف مرتبطه در روی یک سطح افقی است. تراز هوایی لوله ٔ خمیده ایست که در داخل آن مایع سریعالحرکتی ریخته اند و حباب هوائی نیز درداخل مایع در حرکت است، چون آلت را بر روی سطح افقی قرار دهند در منتهی حد انحنا که علامتی دارد میایستد. توضیح بیشتر ...
- تراز. [ت َ] (اِ) حاصل جنسی که از گاو و گوسفند و بز و گاومیش ماده، عاید صاحب آن شود، چنانکه به تراز دادن گاو و گوسفند و غیره، دادن آنها بکسی، با شرط آنکه او سالی فلان مقدار روغن و غیره بصاحب آن بپردازد. دندانی دادن. توضیح بیشتر ...
- تراز. [ت َ] (ع اِ) بیماری گوسفند که درحال کُشَد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || موت ناگهانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد). توضیح بیشتر ...
- تراز. [ت َ] (اِ) اختلاف دارایی و بدهی در حساب. بالانس. (فرهنگستان). توضیح بیشتر ...
-
تراز. [ت َ / ت ِ] (اِخ) شهری است در ترکستان که منسوب است بخوبان، و معرب آن طراز باشد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). شهری است از ترکستان نزدیک اسپیجاب. (فرهنگ رشیدی). شهری است از ترکستان. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شهری است از ترکستان که اهل آن بکمال حسن شهره ٔ آفاق اند. (غیاث اللغات):
یاد باد آن شب کآن شمسه ٔ خوبان تراز
بطرب داشت مرا تا بگه بانگ نماز.
فرخی.
همچنین عید بشادی صد دیگر بگذار
با بتان چگل و غالیه زلفان تراز. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
تراز در فرهنگ عمید
-
ابزاری که بهوسیلۀ آن پستی و بلندی سطح چیزی را معلوم میکنند، و آن عبارت از یک لولۀ شیشهای است که مایعی با یک حباب هوا در آن وجود دارد و آن را در یک قاب یا پایۀ چوبی یا فلزی قرار داده و هرگاه آن را روی یک سطح افقی و هموار بگذارند حباب هوا در وسط تراز میایستد و اگر در جای ناهموار و پست و بلند بگذارند حباب هوا به طرف راست یا چپ میرود،
(بانکداری) مبلغی معادل اختلاف بدهکار و بستانکار در حساب،
[قدیمی] زردوزی جامه،
[قدیمی] پارچۀ ابریشمی،
[قدیمی] نقشونگار پارچه،
[قدیمی] زینت، آرایش،
* تراز کردن: (مصدر متعدی)
معلوم کردن پستیوبلندی سطح چیزی بهوسیلۀ تراز،
هموار ساختن و برابر کردن پستیوبلندی سطح زمین یا چیز دیگر،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
تراز در فارسی به انگلیسی
- Flush, Even, Level, Spirit Level
فارسی به عربی
تراز در فارسی به عربی
- اهانه، تدفق، مستوی، میزان
فرهنگ فارسی هوشیار
تراز در فرهنگ فارسی هوشیار
- آلتی که بوسیله آن پستی و بلندی سطح چیزی را معلوم کنند
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید