معادل ابجد
تر در معادل ابجد
تر
- 600
حل جدول
تر در حل جدول
- خیس وآبدار، نمور، تازه و پرطراوت، نوعی شیرینی، علامت صفت تفضیلی، مرطوب. توضیح بیشتر ...
- تازه و پرطراوت
- مرطوب
- نشانه صفت تفضیلی
- نمور
- نوعی شیرینی
- تازه و پر طراوت
- خیس وآبدار
- علامت صفت تفضیلی
- خیس و آبدار، نمور، تازه و پر طراوت، نوعی شیرینی، علامت صفت تفضیلی، مرطوب. توضیح بیشتر ...
مترادف و متضاد زبان فارسی
تر در مترادف و متضاد زبان فارسی
-
خیس، مرطوب، نم، نمسار، نمناک،
(متضاد) خشک، باطراوت، تازه،
(متضاد) پلاسیده، پژمرده، خشک، تردامن، فاسق، ملوث، صعوه. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
تر در فرهنگ معین
- (ص.) تازه، جدید، آبدار، خیس. [خوانش: (تَ) [په.]]
- نیکو، زیبا، آلوده، ناپاک مانند: تر دامن. [خوانش: (~.) (ص.)]
- [په.] (پس.) علامت صفت تفضیلی: بهتر، سپیدتر، درازتر.
لغت نامه دهخدا
تر در لغت نامه دهخدا
-
تر. [ت َ] (ص) نقیض خشک باشد. (برهان). آب رسیده. (فرهنگ رشیدی). ضد خشک. (انجمن آرا). آبدار. (آنندراج). چیزی که دارای بلّت باشد. مقابل خشک. نمدار و مرطوب. (ناظم الاطباء). محمد معین درحاشیه ٔ برهان آرد: گورانی تر، خیس. فریزندی و نطنزی و یرنی، تر. سمنانی و سنگسری و لاسگردی و شهمیرزادی و سرخه ای، تر. دزفولی تر، خیس، مرطوب:
گذاره شد از خسروی جوشنش
بخون تر شد آن شهریاری تنش.
دقیقی.
ترّ است زمین ز دیدگان من
چون پی بنهم همی فرولغزم. توضیح بیشتر ...
- تر. [ت َ] (اِ) مرغی است کوچک و کم سکون و خوش آواز که بعربی صعوه خوانندش، و به این معنی با زای نقطه دار هم آمده است. (برهان). مرغی است کوچک و کم سکون که بعربی صعوه خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
-
تر. [ت َ] (اِ) میخ. وتد. (ناظم الاطباء).
- تر. [ت َ] (پسوند) باید دانست که کلمه ٔ تر که تفضیل است در فارسی با کلمه ای که ملحق او شود در صورت ترکیب افاده ٔ معنی مبالغه کند چون بهتر و بهترین و خوشتر و خوشترین و نوآیین ترین و مانند آن و بتوسط کلمه ٔ «از» در میان او و مفضل ٌعلیه افاده ٔ معنی تفضیل کند، چون فلانی بهتر از فلانی است و در اولیتر و اهمتر و امثال آن محض زایده است چرا که مایلحق خود اسم تفضیل است لیکن چون فارسیان را اعتنا به اصل وضع او نیست بطور کلمات خود کلمه ای بدان ملحق نموده بمعنی مذکور استعمال کنند و این نوعی از تصرفات ایشان بود. توضیح بیشتر ...
- تر. [ت َرر] (ع اِ) ناحیه ٔ بین قبل و دبر: بین التر والفر. (دزی ج 1 ص 142). توضیح بیشتر ...
- تر. [ت َرر] (ع اِ) اسب تاتاری تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || اسب متناسب الاعضا و جفاکش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
- تر. [ت ُرر] (ع اِ) اصل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد). || رشته ٔ راز. (منتهی الارب) (آنندراج). رشته ٔ راز که گلکاران بدان اندازه گیرند. (ناظم الاطباء). الخیط الذی یمد علی البناء فیبنی علیه، فارسی معرب، و هو بالعربیه الامام. (اقرب الموارد) (از المعرب جوالیقی) (از المنجد). || در حال غضب گویند: لأقیمنک علی التر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
- تر. [ت َرر] (ع مص) بریده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || بریدن چیزی را، لازم است و متعدی. (منتهی الارب) (آنندراج). || بیرون افتادن استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انقطاع استخوان و هر عضوی. (اقرب الموارد). انقطاع و ساقط شدن استخوان. (المنجد). ساقط شدن دست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء): تر الوظیف و ساقها؛ ای سقط. (اقرب الموارد). || دور افتادن از شهر خویش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
تر در فرهنگ عمید
- علامت صفت تفضیلی که در آخر بعضی کلمات در میآید و برتری و رجحان کسی یا چیزی را بر کسی یا چیز دیگر میرساند: بزرگتر، بهتر، داناتر،. توضیح بیشتر ...
-
تازه،
[مقابلِ خشک] آبدار، خیس، نمدار،
[قدیمی، مجاز] خوشایند، دلنشین: چو بر چرم آهو براندود مشک / نواییتر انگیخت از رود خشک (نظامی۶: ۱۰۶۱)،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
تر در فارسی به انگلیسی
- Dewy, Green, Moist, Wet, Smeary
فارسی به عربی
تر در فارسی به عربی
- ممطر، رطب
ترکی به فارسی
تر در ترکی به فارسی
گویش مازندرانی
تر در گویش مازندرانی
- مایع و لعاب چسبناک، برای تو
- آویزان – آویخته
- تبر وسیله ی قطع درخت و سرشاخه های آن و هر نوع چوب
فرهنگ فارسی هوشیار
تر در فرهنگ فارسی هوشیار
- آب رسیده، آبدار، نمدار و مرطوب
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید