معنی تدبیر
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص م.) به پایان کاری اندیشیدن، اندیشیدن، مشورت کردن، (اِمص.) پایان بینی، شور، مشورت. [خوانش: (تَ) [ع.]]
فرهنگ عمید
به پایان کاری نگریستن و در آن اندیشیدن،
برای انجام دادن امری فکر و دقت به کار بردن و توجه کردن،
حل جدول
تمهید، چاره
فرهنگ واژههای فارسی سره
راهکار، چاره اندیشی
کلمات بیگانه به فارسی
راهکار
مترادف و متضاد زبان فارسی
پایاننگری، تمهید، چاره، چارهاندیشی، حزم، درایت، رایزنی، سیاست، شگرد، کیاست، مشورت، مشی، وسیله
فارسی به انگلیسی
Art, Circumspection, Contrivance, Counsel, Device, Devise, Diplomacy, Expediency, Expedient, Idea, Maneuver, Manoeuvre, Policy, Politics, Reason, Resourcefulness, Scheme, Strategy, Tact, Tactics, Wisdom
فارسی به عربی
تصمیم، جهاز، حیله، خطه، مستشار، مکیده، أجراءٌ
عربی به فارسی
صرفه جویی , کم خرجی
فرهنگ فارسی هوشیار
اندیشه کردن در عاقبت کار، تامل و تفکر و اندیشه
فرهنگ فارسی آزاد
تَدْبِیر، در کاری اندیشه کردن و عاقبت آنرا سنجیدن، اداره کردن، مآل اندیشی،
فارسی به آلمانی
Anschlag [noun]
معادل ابجد
616