معنی تخ

لغت نامه دهخدا

تخ تخ

تخ تخ. [ت ِ ت ِ] (ع صوت) کلمه ای است که ماکیان را بدان زجر کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).

تخ تخ. [ت ِ ت ِ] (صوت) در زبان شیرخوارگان، از دهان بیرون کن ! از دهان بیرون کن ! آوازیست که به شیرخوارگان بیرون کردن چیزی را از دهان خواهند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


تخ

تخ. [ت َ] (اِ) ثفل کنجد روغن کشیده. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تَخ ّ شود.

تخ. [ت َ / ت ِ] (صوت) کلمه ایست که به شیرخوارگان گویند تا چیزی را که در دهان دارد بیفکند.

تخ. [ت َخ خ] (ع اِ) عصاره ٔ کنجد. رجوع به تَخ شود. || خمیر ترش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || دُزی در ذیل قوامیس عرب، معنی این کلمه را بزبان بربر، پوسیدن چوب و غیره آورده است. رجوع به دزی ج 1 ص 142 شود.


تخ کردن

تخ کردن. [ت ِ ک َ دَ] (مص مرکب) در زبان کودکان، بیرون کردن چیزی را که در دهان دارد: تخ کن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

گویش مازندرانی

تخ تخ

قلقلک


تخ

صوتی منع کننده و بازدارنده برای کودکان – صوتی برای بازداشتن...


تخ به تخ

لبریز، فشرده


تخ تخ هادائن

قلقلک دادن

فرهنگ فارسی هوشیار

تخ تخ

در زبان شیرخوارگان، از دهان بیرون کن‎ ! از دهان بیرون کن‎!


تخ

تفاله

فرهنگ عمید

تخ

تفاله،
تفالۀ کنجد،

حل جدول

تخ

عصاره کنجد

تفاله کنجد

معادل ابجد

تخ

1000

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری