معنی تحریر

لغت نامه دهخدا

تحریر

تحریر. [ت َ] (اِخ) نام کتاب در علم اشکال هندسه از اقلیدس. (غیاث اللغات) (آنندراج). تحریر اقلیدس، کتابی در اشکال هندسی، از اقلیدس. (ناظم الاطباء). رجوع به اقلیدس شود.

تحریر. [ت َ] (ع مص) آزاد بکردن. (تاج المصادر بیهقی). آزاد کردن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تحریر رقبه، آزاد کردن بنده را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آزاد کردن غلام و کنیزک. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از فرهنگ نظام). آزاد گردانیدن بنده. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط): او تحریر رقبه فمن لم یجد فصیام ثلثه ایام ذلک کفاره ایمانکم اذا حلفتم و احفظوا ایمانکم کذلک یبین اللّه ُ لکم آیاته لعلکم تشکرون. (قرآن 89/5).
بخشیدن گوهرش به کیل است
تحریر غلام خیل خیل است.
نظامی.
رسم است که مالکان تحریر
آزاد کنند بنده ٔ پیر.
سعدی (گلستان).
|| نوشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوشتن و کتابت کردن، با لفظ کردن و نمودن استعمال میشود. (فرهنگ نظام):
به تحریر الفاظ من فخر کرد
همی کاغذ از دست من بر حریر.
ناصرخسرو.
لیکن مینماید که مراد ایشان تقریر سمر و تحریر حکایت بوده است. (کلیله و دمنه).
از پس تحریر نامه کرده ام مبداء بشعر
معجز آوردن به مبدا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
به یار نامه فرستاده ام به این مضمون
چنین به خون دل و دیده کرده ام تحریر.
سنجر کاشی (از آنندراج).
|| بمعنی خطهای باریک که از موقلم بر نقوش و تصاویر کشند. (غیاث اللغات). خطوطی که بر گرد کاغذ خطوط و تصاویر کشند، و با لفظ کشیدن و کردن و یافتن و شدن مستعمل. (آنندراج). خطوطی که نقاش دور تصویر میکشد. (فرهنگ نظام):
افسوس که شد دلبر و در دیده ٔ گریان
تحریر خیال خط او نقش برآبست.
حافظ.
بیا که پرده ٔ گلریز هفت خانه ٔ چشم
کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال.
حافظ (از مجله ٔ یادگار شماره ٔ چهارم سال دوم ص 39).
مانی از شرم رخت تصویر نتواند کشید
ور کشد همچون خطت تحریر نتواند کشید.
سالک یزدی (از آنندراج).
تا خطت یافته تحریر، رخ ساده رخان
پیش رخسار تو نقشی است که بی تحریراست.
سنجر کاشی (ازآنندراج).
|| مهذب کردن سخن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پاکیزه کردن سخن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). کلام را از حشو و زواید پاک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پاکیزه گفتن. (غیاث اللغات). پاکیزه گفتن و خوش نوشتن. (فرهنگ نظام). || تحریر کتاب و جز آن، راست گردانیدن و زیبا ساختن و خالص کردن آن با اصلاح حروف و افتادگیهای آن. || تحریر وزن، ضبط کردن آن با دقت. || تحریر معنی، استخلاص آن بطور مجرد. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). || نوعی از نغمه که به پیچیدگی آواز باشد، بهندی کنگری گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). نوعی از نغمه که عبارت از پیچیدگی آواز باشد. (ناظم الاطباء). پیچیدن صدای آوازه خوان که از اصول موسیقی است. (فرهنگ نظام):
از نغمه ٔ شاه زهره گیج افتاده ست
اینجا نغمات همه هیچ افتاده ست
مرغوله شود صدا ز تحریراتش
زآن رو ره گوش پیچ پیچ افتاده ست.
ظهوری (از آنندراج).
رجوع به تحریر صوت و تحریر دادن شود. || فرزند را نامزد خدمت مسجد و طاعت خدای عزوجل گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از آنندراج): رب انی نذرت لک ما فی بطنی محرراً. (قرآن 35/3). || برداشتن خراج و جبایت و انواع آن از زمین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


تحریر دادن

تحریر دادن. [ت َ دَ] (مص مرکب) پیچیدگی در آواز دادن. (ناظم الاطباء). غلط دادن آواز. تحریر صوت. رجوع به تحریر شود.


تحریر صوت

تحریر صوت. [ت َ ری رِ ص َ / صُو] (ترکیب اضافی، اِمص مرکب) غلط، یا غلت دادن آواز. پیچیدگی در آواز دادن. تحریر دادن. رجوع به تحریر شود.


تحریر کردن

تحریر کردن. [ت َ ک َ دَ] (مص مرکب) نوشتن. (ناظم الاطباء): و آنرا من تحریر کردم که بوالفضلم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 296). استادم منشور باکالنجار تحریر کرد. (ایضاً ص 345). من که بوالفضلم این ملطفه ٔ خرد و نامه ٔ بزرگ تحریر کردم. (ایضاً ص 405).
پادشا را دبیر چیست زبان
که سخنهاش را کند تحریر.
ناصرخسرو.
آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تحریر کنم.
حافظ.


کاغذ تحریر

کاغذ تحریر. [غ َ ذِ ت َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کاغذی که بروی آن می نویسند و نفج نیز گویند. (ناظم الاطباء). کاغذ نوشتنی.

فرهنگ فارسی هوشیار

تحریر

‎ نوشتن نبشتن، آزاد کردن بنده، مرغوله مرغولش زبانزد خنیا مرغوله شود صدا زتحریراتش ‎- زان رو ره گوش پیچ پیچ افتاده است (ظهوری) پیچیدگی آواز ‎ (مصدر) نوشتن نبشتن، آزاد کردن بنده، سره کدرن پاکیزه کردن تهذیب (کتب پیشینیان. ) -4 نقش خط برکشیدن. جمع: تحریرات، غلت دادن آواز، (اسم) پیچیدگی در آواز کشش. -7 غلت آواز، (صفت) از حشو و زواید پیراسته مهذب (کتب پیشینیان) : ((کتاب. . . تحریر نصیر الدین طوسی است. )) یاتحریر رقبه. آزاد کردن بنده. یا ماشین تحری. ماشینی که برای نوشتن بکار رود.

فرهنگ معین

تحریر

(مص م.) نوشتن، آزاد کردن بنده، خالص کردن، (اِمص.) کشش صدا هنگام آواز. [خوانش: (تَ) [ع.]]

مترادف و متضاد زبان فارسی

تحریر

انشا، ترقیم، تصنیف، کتابت، نگارش، نبشتن، نگاشتن، نوشتن، آزادسازی، آزاد کردن، تهذیب، سره‌سازی، ترجیع، غلت آواز،
(متضاد) تقریر

فارسی به انگلیسی

تحریر

Writing, Yodel

عربی به فارسی

تحریر

ویراستن , ازاد کردن , نجات

فرهنگ عمید

تحریر

نوشتن،
(اسم) نوشته،
(موسیقی) کش دادن صوت هنگام آوازخوانی، چهچهه،
[قدیمی] آزاد ساختن بنده،
[قدیمی] آزاد کردن،

حل جدول

تحریر

نوشتن، کتابت، نگارش

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تحریر

نگارش، نوشتن

فرهنگ فارسی آزاد

تحریر

تَحْرِیْر، آزاد کردن، از قید بندگی رهانیدن، از ظلم خلاص کردن، نوشتن،

معادل ابجد

تحریر

818

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری