معنی تحاشی

لغت نامه دهخدا

تحاشی

تحاشی. [ت َ] (ع مص) به یک سو شدن. (دهار) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). تنزه از چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || حاشا گفتن و ابا و امتناع و انکار و عدم قبول. (ناظم الاطباء). || کناره کردن از چیزی با ترس. مثال: فلان از من تحاشی میکند. این معنی مخصوص فارسی است. (فرهنگ نظام): رعیت کرمان از شکایت امیر فخرالدین عباس، تحاشی می نمودند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 35).
- سخن یا دشنام بی تحاشی، سخن یا دشنام بی پروا: طایفه ٔ رندان بخلاف درویشی بدرآمدند و سخنان بی تحاشی گفتند و بزدند. (گلستان). دشنام بی تحاشی دادن گرفت. (گلستان).


تحاشی کردن

تحاشی کردن. [ت َ ک َ دَ] (مص مرکب) انکار کردن و قبول نکردن و نپذیرفتن و امتناع نمودن و به یک سو رفتن. کیبیدن. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

تحاشی

(تَ) [ع.] (مص ل.) پرهیز کردن، خودداری کردن.

فرهنگ عمید

تحاشی

منکر شدن،
دوری کردن، پرهیز کردن، از چیزی دوری گزیدن،

حل جدول

تحاشی

انکار کردن، نپذیرفتن، خودداری کردن


اجتناب و پرهیز

تحاشی


انکار کردن- نپذیرفتن- خودداری کردن

تحاشی


انکار کردن

تحاشی

مترادف و متضاد زبان فارسی

تحاشی

اجتناب، احتراز، استنکاف، امتناع‌ورزی، امتناع، انکار، پرهیز، خودداری، دوری، امتناع ورزیدن، پرهیز کردن، دوری کردن، امتناع کردن، دوری جستن، خودداری کردن


استنکاف

ابا، اجتناب، اعراض، امتناع، تحاشی، خودداری، سرپیچی، نکول

فرهنگ فارسی هوشیار

تحاشی

پرهیز و دوری کردن


بی تحاشی

بی باکی


تحاشی کردن

کیبیدن (مصدر) تن زدنپرهیز کردن دوری جستن.


بلا تحاشی بلا درنگ

بی درنگ

فرهنگ فارسی آزاد

تحاشی

تَحاشِی، حاشا کردن، جدائی و دوری نمودن، اِمتناع کردن،

معادل ابجد

تحاشی

719

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری