معنی تجمیع

حل جدول

تجمیع

یک کاسه کردن


گرداوری

تجمیع


گردآوری

تجمیع

لغت نامه دهخدا

تجمیع

تجمیع. [ت َ] (ع مص) به یک جا گرد کردن. (زوزنی). گرد کردن. (ترجمان عادل بن علی). فراهم آوردن. (دهار).بسیار گرد آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیک جمع کردن. (آنندراج). مبالغه کردن در فراهم آوردن قوم. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || فراگرفتن ماکیان بیضه ها را در زیر شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || به نماز جمعه حاضر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به نماز جمعه رفتن. (آنندراج). در جمعه و جماعت حاضر شدن و نماز گزاردن. (از قطر المحیط). به نماز آدینه آمدن. (زوزنی).


مجمع

مجمع. [م ُ ج َم ْ م َ] (ع ص) گرد آورده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تجمیع شود. || عزم کرده شده. || حکم کرده شده. (ناظم الاطباء).


گرد کردن

گرد کردن. [گ ِ ک َ دَ] (مص مرکب) جمع کردن. (آنندراج). فراهم آوردن. عَش. غَلث. (منتهی الارب). تدویر. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). ابسال. (ترجمان القرآن). وسق. لم. تحصیل. تجمیع. جبایه. جمع. حشر. الفغدن:
کنون گر کند مغزم اندیشه گرد
بگویم جهان جستن یزدگرد.
فردوسی.
گشادند از آن پس درگنج باز
کجا گرد کرد او به روز دراز.
فردوسی.
سران سپه را همه گرد کرد
بسی درد و تیمار لشکر بخورد.
فردوسی.
شتاب شاهان باشد به گرد کردن زر
شتاب میر به خشنود کردن زوار.
فرخی.
پس بفرمود شاه تا همه را
گرد کردند پیش او یکسر.
فرخی.
مالی یافت صامت و ناطق و کاغذها و دویت خانه ٔ سلطانی گرد کردند. (تاریخ بیهقی).
بگفت این و لشکر همه گرد کرد
بزد کوس و برخاست صف نبرد.
اسدی (گرشاسب نامه).
داد گسترده شود گرد کند دامن جور
باز شیطان به زمین آید باز از پرواز.
ناصرخسرو.
خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت
هرکه پرهیز و علم و زهد فروخت.
سعدی (گلستان).
مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد کردن مال. (گلستان).
جهان گرد کردم نخوردم برش.
سعدی.
زر را به رای صرف کند سکه دار پهن
لعنت بر آن کسی که ورا گرد میکند.
؟
|| فرازآوردن. || مدور کردن. گرد کردن. گلوله کردن. || فربه کردن. فربه کردن بدانسان که به تدویر گراید:
گرد کردند سرین محکم کردند رقاب
رویها یکسره کردند به زنگار خضاب.
منوچهری.
- عنان گرد کردن، اسب را آماده ٔ حرکت کردن:
همه جنگ را گرد کردن عنان
ز بالا به دشمن نمودن سنان.
فردوسی.
همه نیزه داران زدوده سنان
همه جنگ را گرد کرده عنان.
فردوسی.

فرهنگ معین

تجمیع

(مص م.) گرد کردن، بسیار گرد کردن، (مص ل.) به نماز جمعه حاضر شدن، (اِمص.) گردآوری. [خوانش: (تَ) [ع.]]

عربی به فارسی

تجمیع

گرداوری , تالیف , تلفیق

فرهنگ فارسی هوشیار

تجمیع

فراهم آوردن، نیک جمع کردن


تجمیعات

(مصدراسم) جمع تجمیع.

فارسی به عربی

گرداوری

تجمیع، مجموعه


تالیف

تجمیع، مقاله


تلفیق

اندماج، تجمیع، مصالحه

انگلیسی به فارسی

Level of Aggregation

سطح تجمیع


Additivity Principle

اصل قابلیت تجمیع

معادل ابجد

تجمیع

523

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری