معنی تجاهر

لغت نامه دهخدا

تجاهر

تجاهر. [ت َ هَُ] (ع مص) تظاهر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خود را به چیزی آشکار کردن. (فرهنگ نظام): تجاهر بفسق، تظاهر بدان. || ظاهر و آشکار شدن در محضر عام. (ناظم الاطباء).


تبادی

تبادی. [ت َ] (ع مص) (از «ب دو») مانند بادیه نشین گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشبه به اهل بادیه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || تبادی بعداوت، تجاهر به آن. (از اقرب الموارد). آشکارا با هم دشمنی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).


متجاهر

متجاهر. [م ُ ت َ هَِ] (ع ص) کسی که آشکارا و بی پرده و حجاب کار می کند. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). کسی که عمل خویش را به قصد آشکارا سازد. (فرهنگ فارسی معین).
- متجاهر به فسق، آن که علانیه و آشکارا فسق می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجاهر شود.


تکالب

تکالب. [ت َ ل ُ] (ع مص) با هم برجستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توائب. (اقرب الموارد). تَکلاب مثله. یقال: هم یتکالبون علی کذا. (منتهی الارب) (آنندراج). || جنگ و بدی کردن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تجاهر قوم به دشمنی و در الاساس: تکالب خصمان، تشاتم آنان. (از اقرب الموارد). || شدید شدن حرص مردم بر دنیا چنانکه سگان را. (اقرب الموارد).


علی حریری

علی حریری. [ع َ ی ِ ح َ] (اِخ) ابن حسین بن منصور حریری، مکنّی به ابوالحسن. وی متصوف و شیخ فقرای حریریه بود. اصل او حورانی و از قبیله ٔ بنی الزمان است. مادرش دمشقی بود و خود نیز در دمشق بزرگ شد. و با اینکه به زندقه و ارتکاب محرمات تجاهر می کرد، ادعای تصوف نیز داشت. و الملک الصالح چون این بشنید او را احضار کرد ولی وی فرار برگزید. و پس از دستگیری درسال 654 هَ. ق. در زندان درگذشت. و نجم بن اسرائیل قصیده ای نیکو در مرثیه ٔ او سرود. (از اعلام زرکلی بنقل از فوات الوفیات ج 2 ص 42. النجوم الزاهره ج 6 ص 359).


غناء

غناء. [غ ِ] (ع اِ) سرود. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). آواز خوش که طرب انگیزد. سرود. (منتهی الارب). نغمه و سرودخوانی. (غیاث اللغات) (آنندراج). آواز خوش طرب انگیز، و قیاس در آن ضم غین یعنی غُناء است چه آن به صوت دلالت میکند، و غُناء بمعنی تغنی و آوازخوانی است و آن در صورتی تحقق میپذیرد که الحانش از شعر و همراه با کف زدن باشد و این نوعی بازی است. (از اقرب الموارد). در رسائل اخوان الصفاء آمده: ان الموسیقی هی الغناء، و الغناء هوالحان مؤلفه - انتهی. اُغنیَّه. سَماع:
غنائیست خوش چون گل نخلبندان
که از زخم خارش عنائی نیابی.
خاقانی.
صاحب معالم القربه فی احکام الحسبه ص 212 گوید: سماع عود و چنگ و طنبور و مزمار و آنچه بشادی بنوازند حرام است، اما سماع دف اگرچه جلجل نداشته باشد مباح است و طبل با همه ٔ انواع آن در حکم دف است جز کوبه، وآن طبل درازی است که وسط آن تنگ و دو طرف آن پهن و معروف به طبل سودان است. و اما سماع شبابه، مکروه است و اما سماع غناء، در آن اختلاف کرده اند: اهل حجاز آن را مباح میدانند، و از شافعی و مالک و ابوحنیفه کراهیت آن نقل شده، و اینان آن را مباح علی الاطلاق یا حرام علی الاطلاق نمی شمارند، بلکه حد متوسط را برگزیده مکروه دانسته اند. دلیل کسانی که به اباحت معتقدند حدیث مروی از رسول خداست که: بر کنیزی از آن حسان بن ثابت گذشت و این کنیز آواز میخواند، گفت: آیا بر من حرجی است اگر به لهو مشغول باشم ؟ رسول خدا فرمود: حرجی نیست ان شاء اﷲ. و عمربن خطاب گفت: غناء توشه ٔ شخص مشتاق است. و وی بهنگام خلوت در خانه ٔ خود ترنم میکرد.عثمان دو کنیز داشت که هنگام شب برای او آواز میخواندند، چون وقت استغفار میرسید به آنان میگفت: خاموش باشید. و اینها همه بشرطی است که زیاده روی و مداومت نکنند. معتقدان به حرمت از آیه ٔ: و من الناس من یشتری لهو الحدیث لیضل عن سبیل اﷲ (قرآن 6/31) استدلال کرده اند، بقولی لهو حدیث همان غناء و بقول دیگر فروش زنان آوازه خوان است. و اما حکم کسی که به غناء گوش دهدهرگاه دأب وی باشد و بدان مشهور گردد و در بازارهاو راهها بدان استماع کند شهادت وی پذیرفته نیست و اگر در خلوت برای تفرج خاطر آن را بشنود عادل است و شهادتش پذیرفته میشود، و اگر کسی کنیزانی آوازه خوان خریداری کند در صورتی که زیاده روی و تجاهر نکند مانعی نیست و هرگاه این کار را بقصد کسب انجام دهد و مردم آن کنیزکان را بخانه های خود بخوانند وی مردودالشهاده است، و این عمل از گناهان صغیره است نه کبیره - انتهی. در کتاب فقه و تجارت تألیف ذوالمجدین صص 46- 49 چنین آمده: فقها در تعریف غناء گفته اند: «انه الصوت المشتمل علی الترجیع المطرب »، طرب نوعی خفت و سبکی در نفس است که از شدت شادی یا غم پیدا میشود، و صوت مطرب آن است که این حال را در انسان پدید می آورد به این معنی که مقتضی حدوث خفت است ولو فعلاً بجهتی موجب سبکی نباشد، و مراد از ترجیع، تردد صوت است در حلق و دهان با وزنهای مخصوص، خلاصه آنکه غناء صوتی مناسب با آلات لهو و ضرب و رقص است. اما حکم آن حرمت است اعم از اینکه کلام و شعری که به آن تغنی میکنند متضمن معنای حق یا باطل باشد. دلیل حرمت قسم دوم (متضمن معنای باطل) وجود اخبار کثیر و برحسب ادعای بعضی، اخبار متواتر است. از آن جمله اخباری است که در تفسیر قول زور در آیه ٔ: واجْتَنِبوا قول الزور (قرآن 30/22) و آیه ٔ: لایشهدون الزور (قرآن 72/25) آمده است، و دلیل حرمت قسم اول (تغنی به کلام و شعر متضمن معنای حق) نیز اخباری است، از قبیل خبر عبدالاعلی، قال: سألت اباعبداﷲ (ع) انهم یزعمون ان رسول اﷲ رخص فی أن یقال:جئناکم جئناکم، حیونا حیونا نحیکم. فقال: کذبوا. و در باقی روایت آن حضرت، ترخیص رسول خدا را در سرودن کلام مزبور بسختی انکار کرده است و معلوم است که این کلام متضمن باطلی نیست و بنابراین وجهی برای انکار مشدد حضرت نیست مگر از جهت کیفیت صوت در این کلام. و همچنین اخبار بسیاری نیز بر حرمت قسم دوم دلالت میکنند و وجه حرمت این است که آن را جزء لهو و باطل شمرده اند (مورد استناد اخبار مزبور، آیه ٔ: و الذین هم عن اللغو معرضون (قرآن 3/23) و آیه ٔ من الناس من یشتری لهو الحدیث (قرآن 6/31) و جز آن است). نتیجه ٔ بحث این است که در حرمت غناء فرقی میان سخن حق و باطل و اینکه ایجاد این کیفیت در قرائت قرآن یا خواندن مراثی باشد نیست، ولی بعضی غناء در مراثی را روا داشته اند، ویا چنین پنداشته اند که غناء بر مراثی صدق نمیکند و این مردود است و دلیل آن در ضمن مطالب گذشته بیان شد، و بعضی گفته اند: ادله ٔ حرمت غناء با ادله ٔ استحباب ابکاء و ذکر مراثی تخصیص یافته است. این نیز مردود است بجهت عدم مقاومت ادله ٔ مستحبات با ادله ٔ محرمات، خصوصاً محرمی که مقدمه ٔ فعل مستحبی باشد، زیرا کسی عمل زنا را از لحاظ اینکه مقدمه ٔ ادخال سرور در دل مؤمن است جایز نمیشمارد. بعضی از فقهای بزرگ در حرمت غناء اختلاف کرده اند، از جمله صاحب کفایه و محدث کاشانی را رأی دیگر است و آن اینکه حرمت غناء مخصوص است بجایی که با حرام دیگر مجتمع باشد، مثل زدن تار و رقص و وارد شدن مردان بر زنان و مانند آن، و مرجع این قول، قول به عدم حرمت غناء است من حیث هو. خلاصه ٔ دلیل اینان آن است که قدر متیقن از ادله ٔ حرمت غناء، غناء متعارف در زمان خلفای عباسی است و تغنی آنان بنحوی بود که به آن اشاره شد و اینکه ادله ٔ حرمت غیر این نحو را شامل باشد مشکوک است و مقتضای اصل اباحه است. از جمله ٔ روایاتی که بدانها استشهاد کرده اند روایت ابی بصیر است که گوید: «سألت اباعبداﷲ من کسب المغنیات. فقال: التی تدخل علیها الرجال حرام، و التی تدعی الی الاعراس لابأس به، و هو قول اﷲ: و من الناس من یشتری لهو الحدیث لیضل عن سبیل اﷲ »، و همچنین روایت منقول از ابی عبداﷲ و روایت علی بن جعفر از برادرش بدین مضمون: قال سألته عن الغناء فی الفطر و الاضحی و الفرح، قال: لابأس به ما لم یعص به ». و صاحب کفایه در مقام استدلال بر مدعای خود گوید: عده ای از اخبار بر جواز تغنی به قرآن دلالت دارند، و جمع بین این اخبار و اخبار داله بر حرمت مطلق به دو طریق متصور است: اول اینکه ادله ٔ حرمت را بغیر قرآن تخصیص دهیم و به اخبار مجوز درباره ٔ قرآن عمل کنیم و بعضی از اخبار دیگر را که از تغنی در قرآن نهی کرده اند بر قرآن خواندن فاسقان حمل نماییم که برسبیل لهو و مناسب با ضرب میخواندند، چنانکه در روایت ابن سنان آمده: «اقرؤوا القرآن بالحان العرب و ایّاکم و لحون اهل الفسق و الکبائر». دوم آنکه اخبار دال بر حرمت را بر غناء شایع در زمان خلفاء که حمل مفرد معرف (الغناء) است بر فرد شایع، حمل کنیم. شیخ انصاری در پاسخ این دو دانشمند مطلبی گفته است از جمله گوید: روایاتی که دال بر جواز هستند ضعیف الدلاله اند و بعلاوه سند بعضی از آنها نیز ضعیف است. سپس وی ضعف دلالت هر یک را بیان کرده است، ولی بنظر میرسد که در مقام بیان وجه ضعف، راه تأویل را پیموده است و میتوان گفت اصلاً ضعف ندارد. چنانکه گفته شد قول مشهور آن است که غناء مطلقاً حرام است ولی قائلین به حرمت دردو مورد استثنا قائل شده اند: اول حدی که صوتی است با ترجیع، و آن را برای سیر و راه رفتن شتر میخوانند، دوم غناء مغنیه در عروسیهاست، و دلیل جواز اخباری است که بعضی از آنها یاد شد، و در بعضی دیگر از آنها به حلال بودن اجر مغنیه حکم شده است و حلال بودن اجر ومزد دلیل حلیت و جواز فعل است - انتهی. رجوع به سماع و تاریخ تصوف در اسلام ج 2 ص 388 شود. از جمله ٔ رساله ها و کتابهایی که در باب غنا نوشته اند اینهاست: 1- رساله فی تحریم الغناء، تألیف میرزا ابراهیم بن میرزاغیاث الدین محمد اصفهانی. در رد تحلیل الغناء تألیف سیدماجد بحرانی. 2- رساله فی تحریم الغناء، تألیف مولی احمدبن محمد تونی بشرویه ای. 3- رساله فی تحریم الغناء و اثمه، تألیف مولی اسماعیل بن محمد حسین بن محمدرضابن علاءالدین محمد مازندرانی خاجوئی متوفی بسال 1173 هَ. ق. وی این کتاب را در رد محقق سبزواری و فیض نوشت. 4- رساله فی تحریم الغناء، تألیف اکبر وحید بهبهانی آقا محمدباقربن محمد اکمل حائری متوفی 1205 هَ. ق. 5- رساله فی تحریم الغناء و عمومه من حیث المتعلق، تألیف شیخ علی بن محمدبن حسن بن زین الدین شهید صاحب الدر المنثور متوفی به سال 1104 هَ. ق. وی این کتاب را در رد محقق سبزواری و فیض نوشت. 6- الرّد علی من یبیح الغناء، از مؤلف مذکور در بالا. 7- رساله فی التحلیل الغناء تألیف سیدماجد بحرانی. 8- رساله فی تحلیل الغناء، تألیف محقق سبزواری. 9- رسالهفی تحلیل الغناء، تألیف فیض کاشانی. (از الذریعه الی تصانیف الشیعه ج 11 صص 138- 140).


طاهر

طاهر. [هَِ] (اِخ) ابن خلف بن احمد. حمداﷲ مستوفی آرد: و در سنه ٔ اربع و سبعین و ثلثمائه (یمین الدوله محمود) بجنگ خلف بن احمد به سیستان رفت جهت آنکه خلف پسر خود طاهر را بعد از مراجعت از حج ولیعهد کرده و حکومت داده و خود به طاعت حق تعالی مشغول شده باز پشیمان گشته بود و بر پسر غدر کرد و او را کشت. یمین الدوله محمود بدین انتقام با او جنگ کرد. (تاریخ گزیده ص 396). و صاحب تاریخ یمینی آرد: خلف بن احمد، در ایام فترت ملک و حدوث واقعه ٔ ناصرالدین، طاهر پسر خویش را به قهستان فرستاده بود، و قهستان و بوشنج از جمله ٔ مضافات هرات بود، و در اعتداد بغراجق عم سلطان معتد، چون از جوانب دیگر فراغ حاصل شد بغراجق از سلطان دستوری خواست تا ولایت خویش را از دست متغلب بیرون کند، و جواب منازع و معارض را بازدهد، اجازت فرمود و بغراجق به بوشنج آمد و طاهر به مناصبت و محاربت او بیرون آمد، و میان ایشان مقاومتی سخت قائم گشت، و خاتمت کارطاهر منهزم گشت، بغراجق برعقب او میرفت و متابعان او را میگشت، و رحل و ثقل او می ستد، و او ساغری چند شراب خورده بود، سورت مستی بر او استیلا یافته، و عنان تحفظ و تیقظ از دست او بستده، و چشم بصیرت و احتراس او از معاقرت چند کأس در سکرت غفلت مانده، تا خود را در ورطه ٔ غرور و خطر انداخت، ناگاه طاهر عطفه ای کرد، و بضربه ای او را از مرکب بینداخت و فرود آمد، و سرش برداشت، و هر دو فرقه از هم متفرق و منهزم شدند.طاهر لشکر خویش را با هم فراهم آورد، و به قهستان رفت، و سلطان از خبر واقعه ٔ عم، مضطرب و غمناک شد و در حال پسر خلف و احداق شقاق، و تحکک او بعوارض بلاء، و تورط وی در مهاوی عنا، و آنکه مثل وی چون مور بود که بال او سبب وبال وی شود، و چون مار که هنگام مصارع هلاک، به مشارع شارع خرامد، بدین ابیات تمثل کرد:
اشارت الفرس فی اخبارها مثلاً
وللاعاجم فی ایامها مثل ُ
قالوا اذا جمل حانت منیته
اطاف بالبر حتی یهلک الجمل ُ.
و در شهور سنه ٔ تسعین و ثلثمائه به انتقام این واقعه به سیستان رفت، و خلف در حصار قلعه ٔ اسپهبد نشست، قلعه ای که حلیف سماک، و الیف افلاک است، ابر در دامن حضیضش خیمه زند، و ستاره پیرامن اوجش طواف کند، هلال چون ماهچه بر شرف برجش، و زحل چون کوکبی بر آستانه ٔ قصرش (نظم):
از بلندیش فرق نتوان کرد
آتش دیده بان ز جرم زحل
و خلف در مضیق آن حصار بیقرار شد، و خواب خوش و لذّت زندگانی وداع کرد، و در ظلمت آن حادثه و هول آن واقعه بی آرام گشت، و طریق کار جز زاری و تضرع و لابه و تخشع نمیدید، صدهزار دینار زر سرخ و آنچه ضمیمه ٔ آن باشد، از تحف و مبار، بر سبیل نثار مقدم سلطان قبول کرد، و زنهار خواست، سلطان اگر چه بر استخلاص سیستان و استصفای آن نواحی جازم بود، حالی بحکم مصلحت وقت و نیت غزوی که کرده بود، اطراف آن کار فراهم گرفت. و آن فدیه ازخلف قبول کرد. و عنان بگردانید. و روی بدیار هند نهاد. (تاریخ یمینی ص 242، 243، 244). و چون از کار هند فراغت یافت. خلف بن احمد در آن اثنا طاهر پسر خویش را ولیعهد کرد و مفاتیح خزائن بدو سپرد، و مقالید ممالک به وی تسلیم کرد، و خود منزوی شد، و روی بعبادت آورد، و به تنسک تمسک جست، و از ملک استعفا نمود، تامگر به وسیلت این حالت کأس یأس، و دور جور سلطان از او درگذرد، و چون مدتی بر این حال بگذشت، از کرده پشیمان شد، و بر ترک ملک، و تجافی از منصب حکم نادم گشت، و مکنت تظاهر و قدرت تجاهر، بوارد خاطر، و حادث اندیشه ٔ خود نداشت، تا حیلتی برانداخت و خود را بیمار ساخت و پسر را از بهر تجدید وصیت، و تمکین از خفایا و خبایای ودیعت پیش خواند، و طایفه ای از خواص خویش در کمین نشاند تا به وقت وصول او، چون خیل زباء، پیرامن جذیمه درآمدند و او را محکم ببستند، و در مطموره ای بازداشتند، و روزی او را مرده از حبس بیرون آوردند، و گفتند خود را هلاک کرد. (تاریخ یمینی ص 248).در تاریخ سیستان آورده که امیر عمرو و بانصر و بوالفضل (سه پسر دیگر خلف) برفتند (یعنی بمردند) و امیر طاهر که شیر باریک خوانند ماند، و بکرم رستم دستان برآمد و عالم همه از او رنگ گرفت، دو راه بست بگرفت و دو راه قاین و یک راه کرمان، و بحرب امیر بوعلی شد بیاری سبکتکین، چون حرب کردند و ظفر یافتند قصد امیر طاهر کردند و بغراجوگ با دوازده هزار سوار از پس او بپوشنج آمدند، طاهر با صد سوار غلامان خویش بازگشت و حرب کرد و بغراجوگ را بکشت و سر اوی بیاورد و هفت پیل از آن لشکر بیاورد و بسیار اسبان و سلاح و خزینه، و مردی شد که همه ٔ جهان خبر او بشد از مردی و مردمی و مروت و خرد و سخاوت، و امیر خلف بدو شاد بود، تا روزگار برآمد و چشم زدگی رسید، و امیر خلف به کوه اسپهبد شد با حرم و خدمتکاران بشغلی، و سبب افتاد که سلطان محمودبن سبکتکین آنجا بگذشت با سپاهی انبوه و پیلان بسیار، و خبر شنید که امیرخلف اینجا با حرم و زنان به کوه است، و سپاه امیرطاهر به سیستان است، سلطان محمود به پای کوه شد، هیجده روز گذشته از جمادی الاخرسنه ٔ تسعین و ثلثمائه و بر امیرخلف هیچکس نبود الا زنان و خادمان سیاه.
آمدن سلطان محمودبن سبکتکین رحمه اﷲ به پای کوه اسپهبد - و عدّت سلطان را قیاس نبود، و کوه را فروگرفتند چنانکه هیچکس چراغ نتوانستی افروخت بشب، که اندرساعت آن خانه پر تیر کردندی، و منجنیقها برساخت، آخر امیرخلف بر صلح فروایستاد و صدهزار درم او را بپذیرفت، و خطبه... و نام محمود بر یک روی نبشت... و سلطان زانجا بازگشت روزشنبه چهار روز گذشته از رجب سنه ٔ تسعین، و امیرخلف چشم داشت که امیر طاهر و سپاه سیستان شبیخون آرند برسپاه سلطان و ایشان غفلت کرده بودند و تا ساخته شدند سلطان رفته بود؛ امیرطاهر از پدر هراسان گشت، عاصی شد و پیلان پدر و سپاه برگرفت و به کرمان شد و همچنان بشد تا به پارس و هیچکس با او نایستاد.
رفتن امیر طاهر به کرمان در شعبان سنه ٔ تسعین و ثلثمائه - و امیرخلف از کوه چون خبر شنید، دل شکسته بیامد هم اندر شعبان به حورندیز آمد و آن مردمان که سپاه محمود را علف داده بودند چون دولت بازگشته بود بفرمود تا غله ٔ ایشان بسوختند، و آن ناهمیون دارند، ایزد سبب کرد اندرآن سال تا آنجا چندانی ترنجبین افتاد که هر مردی رااز آن هزار من به دست آمد، تا خُرد و بزرگ آن غنی گشتند؛ و امیرخلف بقلعه ٔ طاق شد، و بر مردمان سیستان و مشایخ و عیاران خشم گرفت، و ایشان از او ترسان گشتند و هیچکس را یارگی آن نبود که سوی وی شدی، الا فقیه بوبکر نیهی را، و امیرخلف بطاق ببود، ماه روزه آنجابداشت، و عید را بشهر آمد، و هیچکسی را بخویشتن راه نداد، مکر فقیه بوبکر را و بزودی بازگشت و باز طاق شد، باز اندر ذی القعده بشهر آمد، و مشایخ را دستوری داد تا پذیره ٔ او شدند، و سلام کردند بکده ٔ دریشک وز آنجا بشهر اندر آمد، چون عید اضحی بگذشت، روزی چند برآمد، امیر طاهر از کرمان بازآمد با گروهی اندک و حالی تباه.
بازآمدن امیر طاهر از کرمان - و رسولی فرستاد سوی پدر که من آنچه کردم زان کردم که از سایه ٔ وی بترسیدم، اکنون رفت آنچه رفت، من بنده ٔ اویم و جان فداء او دارم، باز آمدم، مرا جای پیدا کن تا آنجا شوم، مرا نفقاتی باشد بدان قناعت کنم، امیرخلف دشنام داد رسول را. و او را گفت فرزندِ من نیست و کردنی با او نکنم ! چون رسول پیغام بازآورد امیر طاهر قصد شهر کرد، امیرخلف خبر شنید سپاه بیرون کرد و سپهسالارِ امیرطاهر، طاهر زینب بود که آن گاه سرهنگ خواندندی او را؛ سپاه امیرطاهر و امیرخلف به لب هیرمند هر دو برابر افتادند و حرب کردند، امیر طاهر سپاه پدر را هزیمت داد، ترسناک پیش امیرخلف آمدند، شکسته و خسته و بعضی کشته، و امیرخلف دانست که محنت رسیده است که پیش فرزندهمی باید گریخت، و برفت با خواص خویش به طاق شد، و امیرطاهر بشهر اندرآمد بامداد روز سه شنبه غُرّه محرم سنه ٔ احدی و تسعین، و مردمان قصبه بفرمان امیرخلف درهاء حصار بسته بودند و امیرطاهر اندر قصر یعقوبی فرود آمد و بنشست و سپاه او قوی و بانوا و غنی گشته بودند از سپاه پدر آنجا فرود آمدند و عیاران سیستان سوی او شدند، چون وقت نماز پیشین بود درهاء حصار بگشادند، و شهر امیر طاهر را صافی شد. و حصارها به هر جای، مگر طاق که پدر آن حصار گرفته بود.
درآمدن امیرطاهر اندرشهر و گرفتن ولایت - پس دیرگاه برنیامد تا امیرطاهر سپاه و سرهنگان و عیاران و غوغاء شهر جمع کرد و بپای حصار طاق شد و حرب فروگرفتند و منجنیقها از زیر و زبر برکار کردند، بی هیچ حشمت و محابا؛ باز امیرطاهر پس از مدتی ز آنجا بازگشت و بشهر آمد و رسولان اندر میان ایستادند و صلح کردند، و امیرخلف همه خواص خویش را پیش او فرستاد تا خدمتها کردند، و امیرطاهر فریفته گشت، تا برخاست با گروهی اندک که پیش پدر شودو کسانی که گستاخ بودند گفتند نباید شد که امیرخلف مکار است و محنت او را دریافته است، و فرزند تو مانده ای نباید که خطائی رود و مادّت این ملکت و دولت از این خاندان به سبب کینه کشیدن او منقطع گردد، چه هر کس که دولت از او بگردد او را راههاء کژ نماید تا آن مملکت و دولت برود امیرطاهر فرمان نکرد، و بر گروهی اندک برفت، و بپای حصار فرود آمد و به پدر کس فرستاد که اینک من آمدم، و برنشست و به در حصار شد، پدر چون او را بدید از دور، هم از آنجا فرود و پیاده شد، و تتبوی مهتر و تتبوی کهتر، دو زنگی بودند از مبارزان امیرخلف هر دو را از پس در حصار متواری کرده بود که چون من او را اندر برگیرم و گویم که الحمداﷲ، شما بیرون آئید و با من یاری کنید تا او را اندر حصار آرم، امیرطاهر چون پدر را پیاده دید و شکوه ٔ پدری در دل او بود، از اسب فروجست و زمین بوسه داد و سبک فرازوی شد، و پدر او را اندر برگرفت و الحمداﷲ بگفت، تتبویان بیرون جستند و او را محکم کردند که هیچ سلاح باوی نبود و به دل هیچ غش ّ نداشت و عهدها گرفته بود وسوگندان خورده، و امیرخلف هم عهد کرده بود و سوگندان مغلظه خورده، اما خلاف کرد و او را بر قلعه برد و بند برنهاد و سپاه که بر او بودند به هزیمت به قصبه آمدند، و او رحمهاﷲ علیه اندر آن بند فرمان یافت، روزدوشنبه بود چهار روز گذشته از جمادی الاولی سنه ٔ اثنی و تسعین و ثلثمائه. (تاریخ سیستان صص 345-351). و رجوع به الاعلام زرکلی ج 2 ص 443 و کامل ابن اثیر ج 9 ص 69 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 375، و 376 و 627 شود.

فرهنگ معین

تجاهر

آشکار کردن، ظاهر شدن. [خوانش: (تَ هُ) [ع.] (مص ل.)]

حل جدول

تجاهر

آشکار و نمایان کردن

فرهنگ فارسی آزاد

تجاهر

تَجاهُر، کاری را آشکارا نمودن، جلوه دادن کار یا حالتی، تظاهر بکاری کردن،

فرهنگ عمید

تجاهر

تظاهر به کاری کردن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تجاهر

تظاهر کردن، ظاهرشدن، آشکار کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

تجاهر

تظاهر، آشکار کردن


تجاهر بفسق

نمایش تبهکاری گناه آشکاری


تجاهرات

(مصدر لسم) جمع تجاهر

معادل ابجد

تجاهر

609

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری