معنی تتوی بدن

حل جدول

تتوی بدن

خالکوبی

لغت نامه دهخدا

امی تتوی

امی تتوی. [اُم ْ می ِ ت َ ت َ] (اِخ) عبدالرسول خیامپور در فرهنگ سخنوران خود بنقل از مقالات الشعراء میرعلی شیر قانع تتوی که در نیمه ٔ دوم قرن دوازدهم هجری تألیف شده امی تتوی را جزو شاعران آورده اند. اطلاع دیگری از وی بدست نیامد.


ندیم تتوی

ندیم تتوی. [ن َ م ِ ت َ ت َ] (اِخ) از پارسی گویان سند است و مؤلف مقالات الشعرا این بیت را از او آورده:
قطره ای کز ابر خود را سوی دریا می کشد
چشم آن دارد که یمن سیر گوهر می شود (؟).
رجوع به مقالات الشعراء ص 811 شود.


بدن

بدن. [ب ُ] (ع مص) تناور شدن. بَدْن. رجوع به ماده ٔ قبل شود.

بدن. [ب ُدْ دَ] (ع اِ) ج ِ بادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به بادن شود.

بدن. [ب ُ دُ] (ع اِ) ج ِ بدنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). || ج ِ بدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) و رجوع به بدنه و بَدین و بادن شود. || ج ِ بادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

بدن. [ب َ دَ] (ع اِ) تن. غیر از سر و غیر مقتل از تن همچو دستها و پایها و مانند آن یا بمعنی مطلق عضو است یا خاص است به اعضای جزور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). جسد انسان. (از اقرب الموارد). کالبد آدمی را گویند بی آنکه سر را جزئی از کالبد بحساب آورند، جوهری بدن را بکالبد مطلق معنی کرده و در اصطلاح سالکان کالبد کثیف را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون). تن. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). ساختمان کامل یک فرد زنده. مجموعه ٔ اعضا و جوارح متشکل یک موجود زنده. مجموعه ٔ اعضا و انساج و دستگاه های متشکل یکی انسان. تن. اندام. (فرهنگ فارسی معین). کالبد. تن. جسد. تن آدمی. تنه. جسم. تمامی جسد انسان جز سر. تمامی جسد انسان جز سر و دستها و پاها. (یادداشت مؤلف). صاحب آنندراج گوید: نازک، نازنین، نسرین، سیمین، دفتر گل، شکوفه، مغز بادام، نقره ٔ خام، قفس سیم از صفات و تشبیهات اوست:
سه جانیم ما هر سه در یک بدن
ترا نیست بیش از یکی جان بتن.
فردوسی.
هر زمان روح تو لختی از بدن کمتر کند
گویی اندر روح تو منضم همی گردد بدن.
منوچهری.
ستیزه ٔ بدن عاشقان بساق و میان
بلای گیسوی دوشیزگان به بش و به یال.
عسجدی [در وصف اسب].
چون به زبان من رود نام کرم زچشم من
چشمه ٔ خون فرودود بر بدنم دریغ من.
خاقانی.
من کیم لیلی و لیلی کیست من
ما یکی روحیم اندردو بدن.
مولوی.
|| مرد کلان سال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسن. کبیر. بسیارسال. بزرگ. (از ذیل اقرب الموارد). || زره کوتاه و جبه ٔ کوتاه بی آستین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). درع کوتاه. زره کوتاه. (از اقرب الموارد). جبه کوچک. (از لسان از ذیل اقرب الموارد): فالیوم ننجیک ببدنک. (قرآن 92/10)، امروز ترا با سر آب آریم با این زره. (کشف الاسرار میبدی ج 4 ص 327). || تنه ٔ جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء):
بپوشید خفتانی از کرگدن
مکلل بزر زآستین تا بدن.
نظامی.
- بدن قمیص، آنچه از پیراهن که شکم و پشت را می پوشاند. (از اقرب الموارد).
ج، ابدان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) || بزکوهی کلانسال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بزکوهی. (مهذب الاسماء). بز کوهی مسن. (از ذیل اقرب الموارد). ج، اَبدُن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ابدن و بُدون. (از ذیل اقرب الموارد). || نسب و حسب مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از لسان از ذیل اقرب الموارد). || در تداول زنان میان فارسی زبانان، شرم زن. (یادداشت مؤلف).

بدن. [ب ُ دَ] (مص) مخفف بودن:
یکی زنده پیلی چو کوهی روان
بزیر اندر آورده بد پهلوان.
شهید.
خود تو آماده بدی برخاسته
جنگ او را خویشتن آراسته.
رودکی.
بسا که مست در این خانه بودم و شادان
چنانکه جاه من افزون بد از امیر و بیوک.
رودکی.
تو در پای پیلان بدی خاشه روب
گواره کشی پیشه با رنج و کوب.
رودکی.
این جهان بر کسی نخواهد ماند
تا جهان بد نبد مگر زین سان.
خسروانی.
یکی شادمانی بد اندر جهان
خنیده میان کهان و مهان.
شاکر.
یکی فال گیریم و شاید بدن
که گیتی بیک سان ندارد درنگ.
امیر طاهربن فضل چغانی.
یکی گاو پرمایه خواهد بدن
جهانجوی را دایه خواهد بدن.
فردوسی.
تو گفتی همی خون ببارد سپهر
پدر را نبد بر پسر جای مهر.
فردوسی.
بخواهد بدن بیگمان بودنی
نکاهد بپرهیز افزودنی.
فردوسی.
بوستانبانا امروز به بستان بده ای
زیر آن گلبن چون سبز عماری شده ای.
منوچهری.
باغ معشوقه بد و عاشق او بوده سحاب
خفته معشوقه و عاشق شده مهجور و مصاب.
منوچهری.
کمابیش از صد و هفتادوسه روز
بدم در بستر خورشید پرنور.
منوچهری.
بدان راهداران جوینده کام
یکی مهتری بد دیانوش نام.
عنصری.
بدیشان نبد زآتش مهر تیو
بیک ره برآمد ز هر دو غریو.
عنصری.
ز میغ و نزم که بد روز روشن از مه تیر
چنان نمود که تاری شب از مه آبان.
عنصری.
نبد چیز از آغازو او بود و بس
نماند همیدون جز او هیچکس.
اسدی.
ز کافور وز عود بد هر درخت
همه زرگیا رسته از سنگ سخت.
اسدی.
مرا ارادت نابودن و بدن نبود
که بودمی بمراد خود از دگر کردار.
ناصرخسرو.
عرض کی تواند بدن زآنکه او
برین گوهران سر بسرپادشاست.
ناصرخسرو.
نیامد فرصتی با او پدیدش
که در بند توقف بد کلیدش.
نظامی.
سمنبر غافل از نظاره ٔ شاه
که سنبل بسته بد بر نرگسش راه.
نظامی.
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم بجان رسید و به عیوق برشدم.
سعدی (طیبات).
وه که بیک بار پراکنده شد
آنچه بعمری بدم اندوخته.
سعدی (بدایع).
و رجوع به بودن شود.

بدن. [ب َ] (ع مص) تناور گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). تناور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بزرگ شدن تن به بسیاری گوشت. (از اقرب الموارد). بُدن. بَدان. بَدانَه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بُدون. (از اقرب الموارد).

بدن. [ب ُ] (ع اِ) ج ِ بدنه. (از لسان العرب از ذیل اقرب الموارد). کشتارها از اشتر و گاو که به مکه برند قربانی را. ذبایح. (یادداشت مؤلف): و البدن جعلناها لکم من شعائر اﷲ. (قرآن 36/22)، آن شتران کشتنی به منا، آن شما را از نشانهای دین کردیم. (کشف الاسرار میبدی ج 6 ص 360).


قاضی زاده ٔ تتوی...

قاضی زاده ٔ تتوی. [دَ / دِ ی ِ ت َ ت َ] (اِخ) احمدبن قاضی نصراﷲ دبیلی تتوی سندی، معروف به قاضی زاده ٔ تتوی. از افاضل مورخین امامیه است که پدرش در شهر تته از بلاد سند از قضات حنفیه بوده و خودش تشیع اختیار کرده و در دربار اکبر شاه هندی (963- 1004 هَ. ق.) تقرب یافته است. او راست: 1- احسن القصص و دافع الغصص که تاریخ الفی مذکور در ذیل را به جهت ضخامت آن ملخص کرده و به همین اسم موسومش داشته و یک نسخه از آن در خزانه ٔ رضویه موجود است. 2- اخلاق التتوی. 3- اسرارالحروف که مثل کتاب مفاحص تألیف صائن الدین علی بن محمد ترکه مشتمل به رموز اعداد هم میباشد. 4- الفی یاتاریخ الفی که به قول الذریعه تاریخ هزارساله ای از رحلت حضرت رسالت (سال دهم هجرت) تا عصر خود مؤلف بوده و آن را در دو مجلد بزرگ به زبان فارسی برای شاه معظم تألیف کرد و نسخه ٔ هر دو مجلد در خزانه ٔ رضویه موجود و جلد اولش تا سال پانصد رحلت بوده و جلد دوم نیز از پانصدویکم تا نهصدوهشتادوچهارم رحلت میباشد و در الذریعه بعد از این جمله آمده: در آن نسخه تتمه ٔ هزار سال نبوده. 5- تحقیق التریاق الفاروق. 6- خلاصه الحیاه در اخبار حکماء. سبب تشیع قاضی زاده همانا مصاحبت صلحای عراق عرب بود، که در ولایت خود به فیض صحبت ایشان نائل و کمال همنشین دلنشین وی گردیده و علاوه بر آن موافق آنجه معاصر او قاضی نوراﷲ شوشتری در مجالس المؤمنین گفته قاضی زاده در خلال آن احوال حضرت امیرالمؤمنین را در خواب دید که تفسیر کشاف در دست گرفته و آیه ٔ مبارکه انما ولیکم اﷲ را گشوده و بدو فرمود که تفسیر این آیه را مطالعه کن. پس از خواب بیدار شده و مبهوت و متحیر جویای کتاب کشاف شد، تا میرزا حسن نامی از بزرگزادگان عراق را دید که کتاب کشاف بر دست و خانه ٔ قاضی زاده را سراغ میکند که آن را حسب الامر رؤیائی آن حضرت به او برساند. قاضی زاده بعد از مطالعه ٔ تفسیر آن آیه مذهب شیعه را قبول نمود. باری قاضی زاده بنابرآنچه از نامه ٔ دانشوران نقل شده به سال 997 هَ. ق. مقتول گردیده لکن به قرینه ٔ مدت هزار سال کتاب الفی مذکور فوق او که اولش از رحلت حضرت رسول (ص) مطابق دهم هجرت بوده و با در نظر گرفتن اینکه کتاب احسن القصص مذکور فوق را نیز بعد از آن تألیف کرده شهادت او بالقطع بعد از سال 1010 هَ. ق. است و قاضی نوراﷲ شوشتری متوفی به سال 1019 هَ. ق. نیز که معاصر او بوده و بصیر به حالش میباشد، در مجالس المؤمنین گوید که قاضی زاده بعد از سال 1010 هَ. ق. در لاهور به شهادت رسیده و در همانجا در بقعه ٔ میرحبیب اﷲ دفن شد. باری دبیلی منسوب به شهر دبیل از بلادهند است و تتوی هم منسوب به شهری است تته نام از بلاد مذکوره و سند بلادی است ما بین هند و کومان و سجستان. (روضات الجنات ص 21) (مواضع متفرقه از الذریعه) (ریحانه الادب ج 3 ص 266). و رجوع به احمدبن نصراﷲ شود.

فرهنگ عمید

بدن

(زیست‌شناسی) جسم انسان غیر از سر، تن،
[قدیمی] جسم برخی از اشیا: بدن شمع،

=بودن

فارسی به عربی

بدن

جسم

ترکی به فارسی

معادل ابجد

تتوی بدن

872

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری