معنی تب کرده

لغت نامه دهخدا

تب کرده

تب کرده. [ت َ ک َ دَ / دِ] (ن مف مرکب) بیماری که گرفتار تب شده باشد. تب دار:
ولی تب کرده را حلوا چشیدن
نیرزد سالها صفرا کشیدن.
نظامی.
باز تب کرده را درآمد تاب
رغبتم تازه شد به بوس و شراب.
نظامی.
رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود.


تب

تب. [ت َ] (اِ) در اوستا «تفنو»، خونساری «ته »، دزفولی «تو»، طبری «تو»، گیلکی «تب »، فریزندی «تو»، یرنی «تئو»، نطنزی «تو»، سمنانی و لاسگردی «تو»، سنگسری «تو»، سرخه ای «تو»، شهمیرزادی «تب ». (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). گرمی، این لفظ در پهلوی «تپن » و اوستا «تفنو» و در سنسکریت «تپه » بوده. (فرهنگ نظام). آقای پورداود در یشتها ذیل تب آرد: در اوستا «تفنو» آمده است این لغت خود جداگانه بمعنی حرارت و گرمی است. کلمات فارسی تب و تاب و تابیدن و تفت و غیره جمله از یک ماده است. (یشتها ج 1 ص 147). و رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 90 شود. ظاهراً مخفف تاب بمعنی حرارت است. پس اطلاق آن بر حمی بر سبیل مجاز بود و در مؤید نوشته که تب با بای فارسی به این معنی غلط است. (آنندراج). زیاد شدن گرمی خون بدن از حد اعتدال که باعث کسالت مزاج شود. با لفظ کردن (تب کردن) و داشتن (تب داشتن) استعمال میشود. (فرهنگ نظام). حالت مرضی که متصف است بسرعت نبض و ازدیاد حرارت عمومی بدن. (ناظم الاطباء). حمی، و آن حرارت غریبه ای است مضر به افعال که تمام تن را فراگیرد وقدما آنرا دو نوع می گفتند: تب مرض و تب عرض. تب مرض آن است که تابع مرض دیگر نبوده، و تب عرض آنکه از مرضی دیگر زاید. و نزد قدما تب (حمی) شامل انواع و اقسام مختلف است از این قرار: حمی یوم، حمی دق، حمی العفن، حمی الغب، حمی النافذ، حمی المحرقه، حمی المطبقه، حمی البلغمیه، حمی اللثقه، حمی الربع، حمی الخمس، حمی الس-دس، حمی السب-ع، حمی الغشی-ه، حمی المثلثه (و آن همان حمای غب است)، حمی صالب، حمی ناف-ض، حمی بسیط-ه، حمی مرکب-ه، حمی متداخله، حمی متبادله، حمی مشارک-ه، حمیات المختلفه، حمیات الحاده، حمیات الوبائیه، حمی النهار. رجوع به بحرالجواهر ذیل کلمه ٔ حمی و مرکبات آن و قانون ابن سینا کتاب حمیات و حمی و ترکیبات آن در این لغت نامه شود. تب از علائم بیماریهای مختلف است و نشانش بالا رفتن درجه ٔ حرارت بیمار از حد متعارف و معمولی است (متجاوز از 98 تا 99 درجه ٔ فارنهایت در دهان و 99 تا 100 درجه ٔ فارنهایت در داخل نشیمن). و نحوه ٔ نوسان حرارت و قطع و دوام تب خود راهنمای شناخت بسیاری از امراض است و با عکس العملهای مختلف مشخص است از آن جمله: 1- احساس سرما و لرزش. 2- راست شدن موهای بدن (در بعضی). 3- تنگ شدن عروق محیطی (در بعضی). 4- قطعشدن عرق در بدن اشخاصی که معمولاً عرق می کنند. ختم آن نیز علائمی دارد از قبیل: 1- انبساط عضلات. 2- عرق کردن بیمار. 3- گشاده شدن عروق اگر منقبض شده باشند.
تب رامعمولاً بر سه نوع تقسیم کنند: 1- تبهای ویروسی مانند گریپ، انفلوآنزا، آبله، پولیومریت، تب زرد و غیره.2- تبهای انگل-ی مانن-د مالاریا، تب خواب، تب راجع-ه. 3- تبهای میکروبی مانند سل، تیفوئید، تب مالت، تب زایمان (حمای نفاسی) و غیره.
بالا رفتن درجه ٔ حرارت در تب های مختل-ف، مختلف است: 1- صعود ناگهانی درجه ٔ حرارت مانند مالاریا. 2-صعود تدریجی درجه ٔ حرارت مانند سل. 3- ممکن است از هیچ قاعده ای پیروی نکند مانند تب مالت که آنرا بهمین جهت تب دیوانه نیز گویند. نزول حرارت هم در تب ها مختلف است: 1- نزول تدریجی درجه ٔ حرارت مانند تیفوئید. 2- نزول ناگهانی درجه ٔ حرارت مانند مالاریا.
دکتر علی کاتوزیان آرد: تب یعنی افزایش درجه ٔ حرارت بدن که بواسطه ٔ اختلال عمل دستگاه تنظیم حرارت پدید می آید. در هنگام تب، مراکز تنظیم کننده ٔ حرارت فعالیت دارند ولی کار آنها برای حرارتهای بالاتر از حد طبیعی تنظیم شده است.
مکانیسم تب:... علت تب را نمیتوان نقصان اتلاف حرارت و بنابراین تجمع آن در بدن دانست، زیرا از طریق کالوریمتری ثابت میشود که احتراقات بدن در موقع تب شدت می یابد. بعلاوه اگر درموقع لرز ماقبل تب، جلد سفید و کم خون میشود، دفع حرارت محققاً باید کم و محدود گردد؛ ولی فوراً بعد از آن درجه ٔ حرارت بالا میرود، جلد قرمز و برافروخته میشود و تشعشع حرارت زیاد میگردد، بنابراین افزایش درجه ٔ حرارت بعلت ازدیاد احتراقات داخلی است. در این حال مقدار دفع انیدرید کربنیک 70 الی 80 درصد زیاد شده بر مقدار جذب اکسیژن و دفع اوره نیز افزوده میگردد. ضربان قلب و دفعات تنفس زیاد میشود. پس غیر از بالا رفتن تب (درجه ٔ حرارت) چیزی که مشخص تب است، همان ازدیاد احتراقات سلولی است و چون انسان در موقع تب، قادر به انجام کاری نمیباشد، تقریباً تمام انرژی بصورت حرارت تبدیل شده، خود این افزایش حرارت، سبب تشدید احتراقات سلولی میشود. بطوری که می توان گفت خود تب باعث بالا بردن حرارت بدن میگردد. منحنی های حرارتی در امراض مختلف پنج نوع است که عبارتند از: 1- تب های ذات الریه ای، در این نوع امراض تب ناگهان بالا رفته در ارتفاع نسبهً زیادی چند روزادامه دارد سپس سریعاً پایین می آید... 2- تب های دائمی، مانند تب حصبه که حرارت بدن بتدریج در ظرف چند روز بالا میرود و مدتی نیز در ارتفاع ثابتی باقی می ماند و نوسانات شبانه روزی آن خیلی مختصر است. در آخر بیماری سقوط تب تدریجی است تا آنکه بکلی قطع شود... 3- تب های مواج، نمونه ٔ آن تب مالت است که بشکل امواج متوالی تب می باشد. در فواصل امواج تب، چند روزی درجه ٔ حرارت بیمار بحد طبیعی و یا نزدیک به آن میرسد. 4- تب های متناوب، نمونه ٔ این تبها در بیماری پالودیسم (مالاریا) دیده میشود که صعود و نزول آن ناگهانی است. مدت حمله ٔ بیماری بیش از چند ساعت نمی باشد... 5- تب های راجعه، تب راجعه دارای دو دوره ٔ متناوب و متعاقب هم می باشد که عبارتند از: دوره ٔ تب دار و دوره ٔ بدون تب. بدین ترتیب که تب بیمار هفت الی هشت روز ادامه دارد و سپس قطع شده مجدداً پس از پنج الی هفت روزدیگر برمیگردد و باز چند روزی ادامه داشته مجدداً قطع میشود و مجموعاً سه یا چهار حمله ٔ تبی دارد. علت اختلاف شکل تب ها مربوط به نوع میکروب مولد مرض و چگونگی واکنش بدن در مقابل آن میکروب می باشد.
علت تب: بغیر از مواردی که ازدیاد درجه ٔ حرارت بدن مربوط به افزایش زیاده از حد حرارت خارجی است، تب ها را به دو دسته تقسیم می کنند: دسته ٔ اول تب هایی است که بواسطه ٔ اختلال دستگاه عصبی و تحریک مراکز مغزی حرارتی ایجاد میشود بدون آنکه ضایعات هوموری در بین باشد. دسته ٔ دوم تب هایی است که در آنها اختلال مراکز عصبی حرارتی بواسطه ٔ ضایعات هوموری ایجاد شده باشد. دسته ٔ اول شامل تب های عصبی و دسته ٔ دوم شامل تب های سمی و عفونی میباشد.
تب های عصبی: خود بر چند قسم است: 1- تب هایی که در قولنج کبدی و کلیوی دیده میشود و نتیجه ٔ یک عمل انعکاسی است که موجب تحریکاتی در مرکز حرارتی بصل النخاع می گردد. 2- تب های ضربه ای که در اثر ضربه های وارده بمغز و بصل النخاع دیده میشود و ممکن است چند روز طول بکشند. 3- تب هائی که مربوط به ضایعات مغزی است (خون ریزی مغزی و غیره).
تب های امراض عفونی: فراوان ترین انواع تب ها است که بواسطه ٔ تأثیر سموم میکروبی روی مراکز حرارتی تولید میشوند. بعضی سموم علاوه بر تولید تب ایجاد تشنج نیز در بدن مینمایند مانند استرکنین، وراترین، کوکائین. بعضی از بیماریهای تب دار که در آنها صعود درجه ٔ حرارت سریع و شدید است، با لرز نیز همراه میباشند. مکانیسم این لرز را چنین بیان میکنند که در نتیجه ٔ مسمومیت سطح حرارت در مرکز عصبی تنظیم حرارتی، ناگهان بالا میرود و حال آنکه در این هنگام تغییری در میزان حرارت خون و درجه ٔ حرارت محیطی پیدا نشده است. این وضع که شبیه به پایین آمدن درجه ٔ حرارت خون است، تولید لرز مینماید.
تب های آسپتیک:... تب های دیگری نیز وجود دارد که به تب های آسپتیک موسومند و بعلت ورود پروتئین های خارجی در بدن تولید میگردند. (از فیزیولوژی دکتر علی کاتوزیان ج 2 صص 241-246).
در اوستا از «تب » یاد شده این چنین: در میان تب ها آنچه بیشتر تب است خواهند برانداخت. در میان تب ها با آنچه بیشتر تب است ستیزه خواهند نمود. (یشتها ترجمه ٔ پورداود ج 1 ص 147 ذیل اردیبهشت یشت):
چو یک بهره بگذشت از تیره شب
چنان چون کسی کو بلرزد ز تب
خروشی برآمد ز افراسیاب
بلرزید بر جای آرام و خواب.
فردوسی.
برآمد یکی بومهن نیم شب
تو گفتی زمین را گرفته ست تب.
اسدی.
بدین درد بودی همه روز و شب
که هرگز سرش درد نگرفت و تب.
اسدی.
شاد کی باشد در این زندان تاری هوشمند
یاد چون آید سرود آنرا که تن داردْش تب.
ناصرخسرو.
گرت تب آید یکی ز بیم حرارت
جستن گیری گلاب و شکر و چندن.
ناصرخسرو.
چون بشنوی که مکه گرفته ست فاطمی
بر دلت ذل ّ ببارد و بر تنت تاب و تب.
ناصرخسرو (دیوان ص 43).
ضعیف و خسته شدم نی همین غم و حسرت
ز بیم غمزه و تاب رُخت شدم در تب.
ابوالمعالی (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 272).
و اندر تب اگر مزوری سازم
اشک تر من تمشک من باشد.
خاقانی.
شمعی ولی هر شب مرا از لرز زلفت تب مرا
عمری بمیگون لب مرا سرمست و شیدا داشته.
خاقانی.
در دل خاقانی ارچه آتش تب خاست
آب حیاتش نگر که در سخن آورد.
خاقانی.
خاک تب آرنده بتابوت بخش
آتش تابنده بیاقوت بخش.
نظامی.
تب ندید او بدید شیرینی
لاجرم حال او همی بینی.
اوحدی.
گرچه شیرین و دلکش است رطب
نخورد طفل اگر بداند تب.
اوحدی.
تب بتار رشته می بندند مردم لیک او
هر شبی بندد بتاب رشته ای تب خویشتن.
سلمان (لسان العجم شعوری).
چه تب دیوانه ای ازبندجسته
گذار سیل بر آتش نبسته
تبی خورشیدسامانی جهانسوز
به خرمنهای دل برق نوآموز
تبی طوفان جزر و مد بحران
شکسته کشتی غرقاب دوران.
زلالی (از آنندراج).
صدشکر که گلشن صفا گشت تنت
صحت گل عیش ریخت بر پیرهنت
تب را بغلط برتو ره افتاد از شرم
مشت عرقی گشت و چکید از بدنت.
طالب (از آنندراج).
- امثال:
برای کسی بمیر که برای تو تب کند،نظیرِ
غم آن کسی خوردن آئین بود
که او بر غمت نیز غمگین بود.
اسدی (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 464).
بر مال و جمال خویش مغرور مشو
کان را بشبی برندو این را به تبی.
به حسنت مناز به یک تب بند است
به مالت مناز به یک شب بند است.
(امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 392).
پیران را تبی، زمستان را شبی، نظیرِ ای دوست گل شکفته را بادی بس. (امثال وحکم دهخدا ج 1 ص 519).
تب تند زود عرقش می آید، دوستی و عشق های سوزان غالباً بزودی به سردی و یا دشمنی بدل شود. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 541).

تب. [ت َب ب] (ع مص) هلاک شدن و زیان کار شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). هلاکی. (دهار). زیان و هلاکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).تباً له، هلاکی باد او را. الزمه اﷲ خسراناً و هلاکا؛لازم گرداند خدای تعالی هلاک او را. (از منتهی الارب). || بریدن چیزی را؛ تب الشی ٔ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تب الشی ٔ؛ قطعه. (قطر المحیط).

تب. [ت ِ] (اِخ) شهری به یونان و مرکز ناحیه ٔ ولایت «آتیک - و - بئوثی ». این شهر بر روی خرابه های «تب » باستانی بنا شده و در حدود3300 تن سکنه دارد. آثار باستانی در این ناحیه بسیار کم و نادر است چه در دوران کشورگشایی اسکندر چنان مورد حمله و هجوم مقدونیها واقع شد که با خاک یکسان گردیده بود. || تب از بلاد قدیم یونان و پایتخت بئوثی بود، در زمان جنگهای مادی شهر تب علیه آتن با دولت ایران متحد شد وسپاهیان آن شهر بیاری «ماردنیوس » سردار ایرانی در محل «پلاتا» با یونانیان جنگیدند. دولت تب بیش از تمام دول یونانی طرفدار ایران بود. و در جنگ مذهبی (جنگ مقدس) علیه فوسیدیها، اردشیر سوم سیصد تالان به آنها کمک کرده بود و از طرفی هم مردم تب در مقابل اسکندر خواستار حفظ آزادی خود بودند. این دو عامل موجب خشم اسکندر شد و در سال 336 ق. م. بر این ناحیه تاخت و چنان آن را ویران و اهالی آن سامان را قتل و غارت کرد که آثاری از آن باقی نماند، و قریب 30000 تن از مردم تب مانند بردگان بدست سربازان مقدونی به اسارت افتادند و در معرض فروش قرار گرفتند (335 ق. م.). سفاکی اسکندر در تب چنان بود که مردم آتن عزادار شدند و ازبرگزاری جشن عید «باکوس » خودداری کردند. با آنکه شهر زیبای تب پس از سالها مجدداً تجدید بنا شد، دوباره بوسیله ٔ رومیان ویران گشت. در قرون وسطی این ناحیه بار دیگر اهمیتی بدست آورد و علت آن رونق یافتن کارخانه های حریربافی آن بود ولی باز بر اثر حمله ٔ بلغارها، نورماندهای صقلیه، لومباردها و کاتالانها دچار پریشانی و اختلال گشت. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 672، 784، 785، 782، 839، 841، 845 و ج 2 ص 1198، 1231، 1235، 1236، 1241، 1400، 1546، 1532 و ج 3 ص 2027 و 2326 و تاریخ تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ترجمه ٔ نصراﷲ فلسفی ذیل کلمه ٔ «تبا» شود.

تب. [ت َ] (اِخ) دهی است از دهستان اختاچی بوکان بخش بوکان، شهرستان مهاباد. این ده در ده هزارگزی جنوب بوکان و دوهزارگزی خاور شوسه ٔ بوکان به سقز واقع است، ناحیه ای است کوهستانی و معتدل مالاریایی که 241 تن سکنه دارد. آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

تب. [ت ِ] (اِخ) از بزرگترین شهرهای قدیمی مصر علیا که پایتخت یازدهمین و دوازدهمین سلسله ٔ سلاطین مصر (3100-1700 ق. م.) و نیز پایتخت هفدهمین تا بیستمین سلسله ٔ سلاطین این کشور (1600-1100 ق. م.) بوده است که مصریان آنرا «اوآست » و یونانیان آنرا «دیوس پولیس » می نامیدند. و آن را شهر صددروازه هم می گفتند. این شهر بر دو ساحل نیل گسترش یافته بود. در آن قسمت که برساحل راست نیل واقع شده بود، دو معبد بزرگ قرار داشت که به خداوند «آمون » تعلق داشت و اکنون بنام معبد «لوکزور» و «کرنک » دو شهری که در اطراف خرابه های آن دو معبد ساخته شده اند نامیده میشوند. و این دو شهر بوسیله ٔ خیابانی بهم مربوط میشوند و آن قسمت که بر ساحل یسار رود نیل قرار داشت، اکنون به «بیبان الملوک » معروف است و یک گورستان عظیم زیرزمینی از آثار باستانی آن برجای است که در آن مقدار زیادی از حجارهای کهن که مخصوص حفظ خاک مردگان خانواده های شاهان است، برجای مانده است. در میان آنها معبد «هاتشوپسان » (دیرالبحری) و «ستوزیس » اول و رامسس (رعمسیس) دوم و همچنین مجسمه های عظیم «آمنوفیس » سوم و بناهای عظیم رامسیس دوم (مدینه هبو) قرار دارد که بوسیله ٔ یک سلسله از تپه های عریان محصور است که بر بعض آنان آرامگاه های جدیدی ساخته شده است. در ماوراء این تپه ها دره ٔ بزرگی است که آنرا دره ٔ پادشاهان گویند که آرامگاه فراعنه ٔ «تب » در میان صخره های آن قرار دارد. آرامگاه «توتن خمون » (توت عنخ امون) از آنجا کشف شده است. تب در حدود قرن ششم قبل از میلاد بوسیله ٔ لشکریان کمبوجیه (کامبوزیا) اشغال شد و خسارت قابل توجهی بر آن وارد آمد و در دوران بطالسه اعتبار پایتخت بودن خود را ازدست بداد و در دوران تسلط رومیان بر مصر این شهر مرکز ولایت تبائید بود. مرحوم پیرنیا از قول هرودوت آرد: مصریها گویند نخستین بشری که پادشاه مصر شد، مینس نام داشت و در زمان او به استثناء ولایت تب تمام مصر باتلاقی بود. (ایران باستان ج 1 ص 509). رجوع به ایران باستان ج 1 ص 50، 496 و 573 و تبائید و «صعید» شود.


کرده

کرده. [] (اِخ) از رستاق قاسان رستاق خوی است. (تاریخ قم ص 118).

کرده. [ک َ دِ] (ن مف) نعت مفعولی از مصدر کردن. || بجاآورده. انجام داده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مقابل ناکرده. (فرهنگ فارسی معین). اداشده. (ناظم الاطباء). انجام گرفته: فال کرده کار کرده بود. (تاریخ سیستان).
بر عفو مکن تکیه که هرگز نبود
ناکرده چو کرده، کرده چون ناکرده.
(منسوب به ابوسعید ابی الخیر).
گنه کرده به ناکرده شمار
عذر بپذیر و نظر بازمگیر.
خاقانی.
پرسیدند از مکر گفت آن لطف اوست، لیکن مکر نام کرده است که کرده با اولیای مکر نبود. (تذکرهالاولیاء از فرهنگ فارسی معین).
- کرده آمدن، شدن. (ناظم الاطباء).
- || شایستن و لایق شدن. (ناظم الاطباء).
- کرده شدن، انفعال. (یادداشت مؤلف).
- کرده شده، ساخته شده و پرداخته شده و بجاآورده شده و اداشده و نموده شده و این کلمه ملحق به اسم و صفت هر دو می گردد، مانند: سکه کرده شده و محاصره کرده شده و گرم کرده شده. (ناظم الاطباء): عمله؛ کرده شده هرچه باشد. (منتهی الارب).
|| (اِ) فعل. عمل. کردار. کرد. (یادداشت مؤلف):
عجب آید مرا ز کرده ٔ خویش
کز در گریه ام همی خندم.
رودکی.
عبداﷲ زبیر گفت... ای مادر من پیوسته بر راه حق بودم... و در عبادت و رضای حق تقصیر نکرده ام. حق تعالی آگاه است بر گفته و کرده ٔ من. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
کسی کو خرد را ندارد ز پیش
دلش گردد از کرده ٔ خویش ریش.
فردوسی.
بکن کار و کرده به یزدان سپار
به خرما چه یازی چوترسی ز خار.
فردوسی.
همی بود در بلخ چندی دژم
ز کرده پشیمان و دل پر ز غم.
فردوسی.
صد بار ز من شنیده بودی کم و بیش
کایزد همه را هرچه کنند آرد پیش
در کرده ٔ خویش مانده ای ای درویش
چه چون کندی فزون ز اندازه ٔ خویش.
فرخی.
همه ز کرده پشیمان شدند و در مثل است
کسی که بد کند از بد همی بردکیفر.
امیرمعزی.
اگر چنین کارها کرد کیفر کرده چشید. (تاریخ بیهقی). صاحب منزلت سازد امام پاک القادرباﷲ را که آمرزش و رحمتش بر او باد بسبب آنکه پیش از خود فرستاد از کرده های خوب. (تاریخ بیهقی).
زیرا که نشد دادگر از کرده پشیمان
نه نیز ز کاری بگرفته ست ملالش.
ناصرخسرو.
به نورش خورد مؤمن از فعل خود بر
به نارش برد کافر از کرده کیفر.
ناصرخسرو.
خوانند بر تو نامه ٔ اسراربی حروف
دانند کرده های تو بی آنکه بنگری.
ناصرخسرو.
برادران چون روی یوسف را دیدند همه سجده کردند و روی در خاک مالیدند و از کرده ٔ خود پشیمان شدند. (قصص الانبیاء ص 84).
از کرده ٔ خویشتن پشیمانم
جز توبه ره دگر نمیدانم.
مسعودسعد.
وگر کرده ٔ چرخ بشمردمی
شمارش سوی دست چپ کردمی.
خاقانی.
پس به خانه ٔ مادرزن آمد و از کرده عذرها خواست. (سندبادنامه ص 245).
هر کسی نقش بند پرده ٔتوست
همه هیچند کرده کرده ٔ توست.
نظامی.
همه کرده ٔ شاه گیتی خرام
درین یک ورق کاغذ آرم تمام.
نظامی.
عاقبتی هست بیا پیش از آن
کرده ٔ خودبین و بیندیش از آن.
نظامی.
پشیمان گشت شاه از کرده ٔ خویش
وز آن آزار گشت آزرده ٔ خویش.
نظامی.
این همه پرده که بر کرده ٔ ما می پوشی
گر بتقصیر بگیری نگذاری دیّار.
سعدی.
بده که با تو بماند جزای کرده ٔ نیک
وگر چنین نکنی از تو بازماند هان.
سعدی.
فرستی مگر رحمتی بر پیم
که بر کرده ٔ خویش واثق نیم.
سعدی (بوستان).
ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزائی دارد.
حافظ.
چون هرچه می رسد بتو از کرده های توست
جرم فلک کدام و گناه زمانه چیست.
صائب.
|| (ن مف) ساخته. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بناکرده. (فرهنگ فارسی معین):
بر او خرگهی کرده صدرش بپای
سرش بر گذشته ز کاخ و سرای.
اسدی (گرشاسبنامه ص 254).
و این دو [مسجد] که بر شارستان است با مناره کرده ٔ ارسلان خان است و آن سرای بزرگ و مقصوره کرده ٔ شمس الملک است. (تاریخ بخارا).
|| ساخته. آفریده.مصنوع. (یادداشت مؤلف):
تویی کرده ٔ کردگار جهان
شناسی همی آشکار و نهان.
فردوسی.
چو بینی ندانی که آن بند چیست
طلسم است یا کرده ٔ ایزدیست.
فردوسی.
سپهر و ستاره که گردنده اند
همه کرده ٔ آفریننده اند.
فردوسی.
ترا کردگار است پروردگار
تویی بنده ٔ کرده ٔ کردگار.
فردوسی.
باقیست چرخ کرده ٔ یزدان و شخص تو
فانیست زآنکه کرده ٔ این نیلگون رحاست.
ناصرخسرو.
گر از راست کژی نباید که آید
چرا هست کرده ٔ مصور مصور.
ناصرخسرو.
خدایی کافرینش کرده ٔ اوست
ز تن تا جان پدیدآورده ٔ اوست.
نظامی.
تو نگاریده کف مولیستی
آن حقی کرده ٔ من نیستی.
|| هر آنچه شده باشد. (ناظم الاطباء).
- ناکرده، بجانیاورده:
بدو گفت کسری ز کرده چه به
چه ناکرده از شاه واز مرد که.
فردوسی.
گنه کرده به ناکرده شمار
عذر بپذیر و نظر بازمگیر.
خاقانی.
|| هر آن کس که نموده باشد. (ناظم الاطباء). || تألیف شده. مؤلف. || سپری کرده. وقت گذرانیده. (فرهنگ فارسی معین). || بکارآورده. || پرداخته. || نموده. (ناظم الاطباء).
- به زرکرده، به زراندوده: المذهّب، به زرکرده. (مهذب الاسماء).
- || ساخته از زر:
صد اشتر ز گنج و درم کرد بار[قیصر روم]
ز دینار پنجه ز بهر نثار
به مریم فرستاد و چندی گهر
یکی نغز طاووس کرده به زر.
فردوسی.

کرده.[ک َ دَ / دِ] (اِ) نیزه ٔ کوتاه. (ناظم الاطباء).

کرده. [ک ُ دَ] (معرب، اِ) یک کرد از زمین زراعت کرده. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فارسی است. (از اقرب الموارد). کرد زمین. ج، کُرد. (مهذب الاسماء). رجوع به کرد شود.

حل جدول

تب کرده

محموم

فرهنگ عمید

تب

حالت زیاد شدن حرارت بدن که گاهی با برخی تغییرات موضعی و امراض دیگر همراه است،
* تب آوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] مبتلا شدن به تب،
* تب خرگوشی: (پزشکی) = تولارمی
* تب‌ دق: (پزشکی) = سلّ
* تب راجعه: (پزشکی) بیماری عفونی ناشی از باکتری «اسپیروکت ابرمایر» که به‌بوسیلۀ شپش یا کنه از شخص مریض به شخص سالم سرایت می‌کند و باعث تب‌ولرز، درد مفاصل، خستگی و درد عضلات پا، کمر، و سینه، حالت تهوع، بزرگ شدن طحال، نفخ شکم، زرد شدن چشم و پوست بدن به شکل یرقان، و خون آمدن از بینی می‌شود،
* تب‌ زرد: (پزشکی) بیماری عفونی ناشی از نوعی ویروس که در اثر گزیدن پشۀ مخصوص سرایت می‌کند و با یرقان و استفراغ‌های شدید همراه است،
* تب لازم: (پزشکی) = سلّ
* تب مالت: (پزشکی) بیماری واگیردار که به‌واسطۀ میکروب مخصوصی به انسان و بعضی حیوانات مانند گاو، گوسفند، و خوک عارض می‌شود و گاه از حیوانات مریض یا به‌واسطۀ خوراکی‌ها و نوشیدنی‌های آلوده به انسان سرایت می‌کند و با تب‌های مکرر به فاصله‌های منظم، ضعف، کم‌خونی، و افسردگی روحی همراه است، بروسلوز،
* تب نِفاسی: (پزشکی) التهاب دستگاه تناسلی زن در اثر عفونت ناشی از زایمان که به‌واسطۀ ناپاکی و آلوده بودن لوازم و مسامحه در نظافت و پاکیزگی عارض می‌شود،
* تب نوبه: (پزشکی) تب و لرزهای شدید و متناوب که در برخی بیماری‌های حاد عفونی مانند مالاریا دیده می‌شود،
* تب‌وتاب: [مجاز] هیجان،
* تب یونجه‌ای: (پزشکی) التهاب آلرژیک بینی که توٲم با آب‌ریزش از چشم و بینی است و در اثر گردۀ بعضی گیاه‌ها آب‌ریزش از چشم و بینی افزایش می‌یابد،

تعبیر خواب

تب

اگر کسی بیند تبش دراز است، دلیل که تنش درست و عمرش دراز است. اگر بیند وی را تب اندک است، تاویلش به خلاف این است. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

اگر کسی به خواب دید او را تب پیوسته بود، چنانکه زمانی او را رها نمی کرد، دلیل که پیوسته به فساد و گناه مشغول است و توبه باید کرد تا از عقوبت نجات یابد. - محمد بن سیرین

گویش مازندرانی

تب تب

از اصوات قطره قطره، دانه های برنجی که براثر داغ شدن در روغن...

معادل ابجد

تب کرده

631

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری