معنی تام کروز
بیوگرافی
بازیگر (1962 نیویورک- آمریکا) با نام توماس کروز ماپوتر چهارم به دنیا آمد. تنها پسر خانواده از هم گسیختهای بود که تقریباً به همه جای آمریکا و کانادا سرک کشیدند. در پانزده سالگی سرپرستیاش را مادرش عهدهدار شد. در دبیرستان عمده وقتش به تمرینات کشتی اختصاص داشت. در سال 1981 توانست برای نخستین بار در فیلم عشق بیپایان در نقشی کوتاه جلوی دوربین برود. چهره منحصربهفردش پس از بازی در فلیلم زفیرلی توجه تهیهکنندگان فراوانی را به خود جلب کرد. برای بازی در فیلم کار پرمخاطره درخواست دستمزدی هفتاد و پنج هزار دلاری کرد. در کنار پل نیومن معروف شد و توانست با فیلم تاپگان به شهرت جهانی برسد. در دهه 1990 به موفقترین چهره سینمای تجاری آمریکا بدل شد. از فیلمهایش: عشق بیپایان، کار پرمخاطره، رنگ پول، روزهای رعد، موسسه حقوقی، گفتوگو با خونآشام، ماموریت غیرممکن، ماگنولیا، چشمهای تمامبسته، ماموریت غیرممکن، سرزمین دوردست، تاپگان.
حل جدول
بازیگر فیلم تاپ گان
بازیگر فیلم شوالیه و روز
تام کروز
بازیگر فیلم شوالیه و روز
کروز
واحد پول برزیل
فیلمی با بازی تام کروز
مرد بارانی
فرهنگ عمید
شادی، نشاط، عیش و طرب: با کروز و خرمی آهو به دشت / میخرامد چون کسی کاو مست گشت (رودکی: ۵۳۴)،
لغت نامه دهخدا
کروز. [ک ُ] (اِ) کروژ. (ناظم الاطباء) (برهان). نشاط و شادمانی باشد. (جهانگیری). عیش و نشاط و شادمانی و طرب. (برهان) (ناظم الاطباء). شادی و با کرازان و کرازیدن قریب اللفظ و المعنی است. (آنندراج). طرب و شادی. (صحاح الفرس). فرح. نشاط. (یادداشت مؤلف):
وردنه جست و کروش اندر زمی
بانگ بربرد از کروز و خرمی.
رودکی (از حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوانی).
مرحوم دهخدا پس از نقل این بیت می نویسند: گمان میکنم این بیت از کلیله و دمنه ٔ رودکی باشد در باب قرد و سلحفاه آنجا که بوزینه از پشت سنگ پشت از آب به خشکی جستن می کند. عبارت ابن مقفع این است: فلما قارب الساحل وثب عن ظهره فارتقی الشجر. و ترجمه ٔ نصراﷲ منشی بدین صورت است: بوزینه را به کنار آب رسانید، بوزینه به تک بر درخت رفت. اگر حدس من درست باشد شعر رودکی تقریباً باید اینطور باشد:
بوزنه جست و گریز اندرزمی
بانگ بربرد از کروز و خرمی.
ممکن است کروش هم کلمه ای بوده که امروز مفقود است. (یادداشت مؤلف).
باکروز و خرمی آهو به دشت
می خرامد چون کسی کو مست گشت.
رودکی.
چون دل باده خوار گشت جهان
با نشاط و کروز و خوش منشی.
خسروی.
رجوع به کروژ شود. || اندوه و ملامت را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء).
کروز. [ک ُ] (ع مص) درآمدن در چیزی و پنهان گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داخل شدن و مخفی شدن در مغاک یا غار. (از اقرب الموارد). || پناه بردن به کسی و میل کردن سوی او. || بوئیدن گشن کمیز را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
تام تام
تام تام. (اِ) نوعی از آلات موسیقی ضربی است که منشاء آن از چین است و عبارت از یک صفحه ٔ فلزی دایره شکل است که بطور عمودی بر پایه ای آویخته شده است و با چکش چوبی بر آن نوازند.
تام
تام. [م م] (ع ص) چیزی که اجزاء آن کامل باشد. تمام. درست. ضد ناقص. (از اقرب الموارد). و رجوع به منتهی الارب و غیاث اللغات و برهان و فرهنگ جهانگیری و آنندراج و انجمن آرا و فرهنگ نظام و ناظم الاطباء شود:
ناتام در این جایت آوریدند
تا روزی از اینجا برون شوی تام.
ناصرخسرو.
گشته بدو تام نام احمد و حیدر
بارخدای جهان تمام تمامان.
ناصرخسرو.
ز ده دشمن کمندش خام تر بود
ز نه قبضه خدنگش تام تر بود.
نظامی.
- مه تام و ماه تام، کنایه از بدر است:
برآمد سیه چشم گلرخ ببام
چو سرو سهی بر سرش ماه تام.
فردوسی.
انگشت نمای خلق بودم
مانند هلال از آن مه تام.
سعدی.
- || ماهی که ایام آن سی روز باشد. (اقرب الموارد).
- اسم تام، در اصطلاح نحو اسم مبهمی را نامند که به یکی از چهار چیز تمام شود: تنوین. نون تثنیه. نون شبیه به نون جمع و اضافه. مثال تنوین مانند «رطل » در این جمله: عندی رطل زیتاً. مثال نون تثنیه مانند «منوان » در این جمله: عندی منوان سمناً. مثال نون شبیه به نون جمع مانند «عشرون » در این جمله: عندی عشرون درهما. و مثال اضافه مانند «قدر راحه» در این جمله: مافی السماء قدر راحه سحابا. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 187).
- فعل تام، مقابل فعل ناقص، فعلی که فاعل گیرد، مقابل فعل ناقص که دارای اسم و خبر است. || نزد شعرا بیتی است که نیمه ٔ آن نیمه ٔ دایره را استیفا کند. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 187). بیتی باشد که اجزاء صدر آن بر اصل دایره باشد اگرچه بعضی ازاحیف که بحشو تعلق دارد به عروض آن راه یافته باشد. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی ص 48). || در اصطلاح محاسبان عددی است که مجموع اجزاء آن مساوی با آن عدد باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 187). اجزاء عدد را چون جمعکنند اگر مثل او باشد آن را تام و عدد تام خوانند همچو شش که اجزای او را که نصف و ثلث و سدس بود چون جمع کنند مثل او باشد و اگر زیادت باشد آن را عدد زائد خوانند همچو دوازده که اجزاء او نصف است و ثلث و ربع و سدس و این مجموع پانزده است و اگر کمتر باشد عدد ناقص است همچو چهار که نصف و ربع اجزای اویند از او کمتر باشد. (نفایس الفنون، علم حساب). رجوع به التفهیم بیرونی چ جلال همایی ص 37 و رجوع به عدد شود. || در نزد حکما کلمه ٔ تام اطلاق بر کامل شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 187). رجوع به کامل شود.
گویش مازندرانی
شعله
فرهنگ فارسی هوشیار
نشاط و شادمانی باشد، طرب، نشاط، عیش
فرهنگ فارسی آزاد
کُرُوْز، (کَرَزَ-یَکْرِزُ) داخل شدن- پنهان گردیدن- پناه بردن و ملتجی گشتن،
فرهنگ معین
(کُ) (اِ.) شادی، نشاط.
معادل ابجد
674