معنی تالو
لغت نامه دهخدا
تالو. (اِخ) یکی از آبادیهای زیارت خواسته رود، در استراباد رستاق. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران بخش انگلیسی ص 128 و ترجمه ٔ وحید مازندرانی ص 171 شود.
یافوخ
یافوخ. (ع اِ) محل التقای استخوان مؤخر سر. تشتک. جاندانه. و یافوخ نگویند مگر وقتی که صلب و سخت باشد. (ناظم الاطباء). نرمه ٔ سر که در حالت شیرخوارگی متحرک باشد و آن را جاندانه ٔ کودک نیز گویند.به هندی تالو نامند. (آنندراج). جایی از سر کودک که متحرک باشد. (از اقرب الموارد). یأفوخ. ج، یوافیخ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، یآفیخ. (ناظم الاطباء).
- یافوخ اللیل، میانه ٔ شب و معظم شب. (ناظم الاطباء). رجوع به یافوخ شود.
یأفوخ
یأفوخ. [ی َءْ] (ع اِ) یافوخ. محل التقای استخوان مقدم سر به استخوان مؤخر سر و تشتک و جاندانه و یافوخ نگویند مگر وقتی که صلب و سخت باشد. (ناظم الاطباء). جایی از سر کودک که می جنبد. (از اقرب الموارد). نرمه ٔ سر که در حالت شیرخوارگی متحرک باشد به هندی تالو نامند. (غیاث). بلندی پیش سر. افراز پیش سر. تارک سر. (از یادداشتهای مؤلف). ج، یوافیخ. (اقرب الموارد). ج، یوافیخ، یآفیخ. (ناظم الاطباء). و رجوع به یافوخ شود.
حل جدول
سبکی در ووشو
از سبکهای ووشو
تالو
از بخشهای ورزشی ووشو
تالو
از بخش های ورزشی ووشو
تالو
فرمی در ورزش ووشو
تالو
از رشتههای ورزشی ووشو
تالو
از بخشهای ووشو
تالو
سبکی در ووشو
تالو
از بخشهای ورزش ووشو
تالو
گویش مازندرانی
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
437