معادل ابجد
تال در معادل ابجد
تال
- 431
حل جدول
تال در حل جدول
فرهنگ معین
تال در فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
تال در لغت نامه دهخدا
- تال. (اِ) طبق مس و برنج و نقره و طلا و امثال آن. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا). مأخوذ از هندی. طبق مس و نقره و طلا و جزآن. (ناظم الاطباء). سینی فلزی. (فرهنگ نظام). این لفظ مفرس از «تهال » هندی است و حرف «ها» در آن نیم تلفظ است که در زبان فارسی نیست از این جهت به «تال » مفرس گشته. لفظ مذکور را فقط شعرای فارسی که در هند بودند یا هند را دیدند استعمال کردند و در واقع هندی است نه فارسی و من برای این ضبط کردم که در شعر امیرخسرو و نثر ظهوری آمده است. توضیح بیشتر ...
- تال. (اِ) نام درختی است در هندوستان شبیه بدرخت خرما. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). که آن را درخت ابوجهل نیز گویند. (برهان). و برگ آن را زنان برهمن در شکاف گوش نهند یعنی نرمه ٔ گوش را بشکافند و آن برگ را پیچند و در آن شکاف گذارند. (برهان). رجوع به فرهنگ جهانگیری و انجمن آرا و ناظم الاطباء و فرهنگ نظام شود. و برهمنان کتابهای خود را از برگ آن درخت سازند و با نوعی از قلم فولادی بر برگ آن درخت چیزی نویسند. توضیح بیشتر ...
- تال. (اِ) آبگیر باشد و آن را تالاب نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). آبگیر و تالاب و استخر و برکه ٔ بزرگ را نیز گفته اند. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). و بعضی گویند به این معنی هندی است. (برهان). بعضی از اهل لغت «تال » را بمعنی آبگیر هم نوشته اند چه تاکنون آبگیر و استخر را در هند تالاب گوینداما فارسی بودن این لفظ ثابت نیست. (فرهنگ نظام). توضیح بیشتر ...
- تال. (هندی، اِ) بزبان هنود فاصله ٔ میان سر انگشت میانه ٔ دست تا سر انگشت شصت. رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی چ لایپزیک ص 79 شود. || هندوان قسمت زیرین خط افق رانامند. در مقابل «اپر» که قسمت برین آن است. رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی ایضاً ص 145 شود. || به هندی نام طبقه ٔ نخستین از هفت طبقه ٔ زیر زمین است. رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی ایضاً ص 113 شود. توضیح بیشتر ...
- تال. (اِ) داردوست. (درختان جنگلی ایران تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 172). || در شمال ایران: تَمیس. (درختان جنگلی ایران ایضاً). || در لاهیجان و لفمجان و دیلمان، گیاهی است دارای ساقه های پیچنده، برگهای آن شبیه به نیلوفر ولی کمی کشیده تراست. گلهای سفیدرنگ بسیار لطیفی دارد. مؤسسه ٔ کشاورزی لاهیجان آن را «کونولوولوس » تشخیص داده است. (فرهنگ گیلکی منوچهر ستوده). توضیح بیشتر ...
- تال. (ع اِ) خرمابنان ریزه و نهالهای آن که بریده یا کنده بجای دیگر نشانند. ج ِ تالَه. (منتهی الارب). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. توضیح بیشتر ...
- تال. [ل ل] (ع ص) از اتباع ضال است: رجال ضال تال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
- تال. [لِن ْ] (ع ص) از تِلو به معنی خواندن و قرائت کردن قاری. تلاوت کننده. و در حدیث است تال ِ للقرآن والقرآن یلعنه ُ. توضیح بیشتر ...
- تال. (اِخ) تل. دهی است جزء دهستان زیراستاق بخش مرکزی شهرستان شاهرود. در 13هزارگزی جنوب باختری شاهرود و 6هزارگزی جنوب شوسه ٔ شاهرود به دامغان واقع است. جلگه ای است معتدل و 70 تن سکنه دارد. دو رشته قنات یکی شور و دیگری شیرین آن را مشروب سازد. محصول آن پنبه و صیفی است. راه مالرو دارد و از راه اسدآباد و قلعه نو اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
تال در فرهنگ عمید
- تار۴
- تالاب
-
طبق فلزی،
نوعی زنگ پیالهمانند که رقاصان بر سر دو انگشت میبندند و هنگام رقص بر هم میزنند،. توضیح بیشتر ...
گویش مازندرانی
تال در گویش مازندرانی
- زنگ بزرگ که بر گردن گاو بندند، ظرف مسین که روکش قلع آن از...
فرهنگ فارسی هوشیار
تال در فرهنگ فارسی هوشیار
- هندی تبیرک تبیره ی کوچک دو پیاله مانند کوچک که هنگام پایکوبی برهم زنند و باآوای آن آهنگ سرود را نگاه دارند (اسم) طبق فلزی. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید
قافیه