معنی تازه

تازه
معادل ابجد

تازه در معادل ابجد

تازه
  • 413
حل جدول

تازه در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

تازه در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • جدید، مدرن، نو،
    (متضاد) کهنه، ابتکاری، بدیع، بکر، طرفه، نوظهور، نوین، اخیر، موخر، متاخر،
    (متضاد) دیرینه، قدیم، کهن، کهنه، اکنون، حالا، اینک، الان، باطراوت، شاداب، طری، نوشکفته،
    (متضاد) پلاسیده، بی‌طراوت، تر،
    (متضاد) خشک، پژمرده، دل‌پذیر، خوشاین. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

تازه در فرهنگ معین

  • (ص. ) نو، جدید، مجازاً خرم، شاداب، بدیع، (ق. ) اخیر، اخیراً. ، ~به دوران رسیده کنایه از: کسی که تازه به مقامی رسیده و خود را گم کرده، ندید بدید، نوکیسه. [خوانش: (زِ)]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

تازه در لغت نامه دهخدا

  • تازه. [زَ / زِ] (ص، ق) نو باشدکه نقیض کهنه است. (برهان). نقیض کهنه است. (انجمن آرا). نو. (شرفنامه ٔ منیری). جدید. با لفظ کردن و شدن و داشتن و ساختن مستعمل است. (آنندراج). نو. که مقابل کهنه. است. (فرهنگ نظام). مقابل کهن. مقابل دیرین و دیرینه و بیات (در نان و غیره):
    وگر نام رنج تو گیرم بیاد
    بماند سخن تازه تا صد نژاد.
    فردوسی.
    چنین بود تا بود و این تازه نیست
    گزاف زمانه براندازه نیست.
    فردوسی.
    چنین است و این را بی اندازه دان
    گزاف فلک هر زمان تازه دان. توضیح بیشتر ...
  • تازه. [زَ] (اِخ) (رباط. ) شهریست بشمال آفریقا و از آنجاست ابن بری ابوالحسن علی بن محمدبن حسین. رجوع به ابن بری در همین لغت نامه شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

تازه در فرهنگ عمید

  • [مقابلِ کهنه] نو، جدید،
    [مقابلِ پژمرده] [مجاز] شاداب، باطراوت،
    (قید) اخیراً،
    [قدیمی، مجاز] بارونق، باجلوه،
    [قدیمی، مجاز] خرم، خوش، شادمان،
    * تازه‌به‌تازه: [عامیانه] چیزهای تازه که یکی پس از دیگری پدید آید، نوبه‌نو،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

تازه در فارسی به انگلیسی

  • Crisp, Fresh, Late, Latter-Day, Maiden, Mint, New, Newfangled, Novel, Original, Recent, Scarcely, Spick-And-Span, Strange, Unprecedented, Warm, Young. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی

تازه در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

تازه در فارسی به عربی

  • اخضر، اخیر، جدید، صغیر، متاخرا
ترکی به فارسی

تازه در ترکی به فارسی

فرهنگ فارسی هوشیار

تازه در فرهنگ فارسی هوشیار

فرهنگ پهلوی

تازه در فرهنگ پهلوی

  • جدید، پرتراوت، لطیف
فارسی به ایتالیایی

تازه در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

تازه در فارسی به آلمانی

  • Dreist, Frisch, Grün, Jung, Luftig, Naseweis, Neugebacken, Spät, Verspätet, Vorlaut, Neu, Neue, Neuen, Neuer, Neues. توضیح بیشتر ...
واژه پیشنهادی

تازه در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید