معنی تاریک
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
تیره، تار، سیاه. [خوانش: [په.] (ص.)]
فرهنگ عمید
[مقابلِ روشن] تیرهوتار،
[مجاز] پیچیده، درهم، مبهم، مشکل،
سیاه،
[قدیمی، مجاز] بد،
[قدیمی، مجاز] افسرده، اندوهگین، خشمگین،
[قدیمی، مجاز] گمراه و پلید،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تار، تیره، داج، دیجور، سیاه، ظلمانی، ظلمتآلوده، ظلمتزده، قیرگون، کمرنگ، لیل، مظلم، مبهم، ابهامآلود، غیرشفاف،
(متضاد) روشن، مشکل، غامض، پیچیده، آشفته، مغشوش، نابسامان، پریشان، گرفته، ناراحت
فارسی به انگلیسی
Black, Dark, Dismal, Dusky, Murky, Night, Obscure, Shadowy, Somber, Sombre, Sunless
فارسی به ترکی
karanlık
فارسی به عربی
خافت، ستاره، ظلام، کییب، متجهم
فرهنگ فارسی هوشیار
نقیص روشن، تیرگی و ظلمت گردک آرایی (گردک حجله حجله زفاف) (صفت) تیره تار مظلم ظلمانی مقابل روشن، سیاه، نا خردمند. -4 گمراه. -5 عاری از صفا پلید، بد کار سیاهکار، پیچیده مبهم مشکل.
فارسی به ایتالیایی
واژه پیشنهادی
بی نور
معادل ابجد
631